شهدا

به مناسبت29سالگرد شهادت شهید علی حسین محبی
در شب بیست ویکم ماه مبارک رمضان سال1341در روستای چمن سلطان الیگودرز کودکی چشم برجهان گشود که پدرش مرحوم ابوتراب محبی وی را علی حسین نام نهاد.علی حسین دوران کودکی راباصبوری وسادگی پشت سر نهاد.بعد ازدوران طفولیت در سن 7سالگی برای کسب علم ودانش راهی دبستان توحیدگردید.دوره راهنمایی وسال اول دبیرستان را در مدرسه رسالت مشغول به ادامه تحصیل شد. با آن که پدرش کارمند وزرات راه وترابری بودوخانواده از لحاظ مالی مشکلی نداشتندولی اواز همان کودکی می خواست تا روی پای خود بایستدلذااوقات فراغت از درس ومدرسه را در کوره های آجرپزی،مزارع کشاورزی ویا صحرا در پی انجام کار سپری می کردتا با اندک درآمد خود،بخشی از هزینه های تحصیلی خود را فراهم آوردو باری را از دوش خانواده بردارد.هرگاه فرصتی دست می دادوموقعیت ایجاب می کرد،راهی مسجدمی شدواوقات فراغت خودرا به تلاوت قرآن وانجام فرایض دینی میگذراند.در رفتارهای اجتماعی بسیار صبور ومهربان بود.صله ارحام رابه خوبی انجام می دادونسبت به بزرگان خانواده وفامیل بااحترام خاص رفتارمی کردوباکوچکترها نیزمهربان وصمیمی بودبطوری که همه اورا دوست می داشتند.در صورتیکه مورداهانت واقع می شدبا متانت ورفتار مناسب،اهانت کننده را به عذر خواهی وا می داشت واز جنجال ودرگیری به شدت پرهیزمی کرد.از همان نوجوانی با حکومت ستم شاهی مخالف بودوباپیروزی انقلاب اسلامی شادمانی وعشق خودرابه حاکمیت اصول دینی در جامعه پنهان نمی کرد.از این رواز اولین کسانی بود که درمحل سکونت خود به شجره طیبه ی بسیج پیوست واز اعضای فعال پایگاه مقاومت شهیدبهشتی شهرک امام(چمن سلطان)شد. در سال 1361 جهت انجام خدمت مقدس سربازی اعزام گردید.وبه مدت 2سال در تیپ 55 هوابردارتش جمهوری اسلامی ایران سربازی را به سلامت به اتمام رساند.
پس از گذراندن خدمت مقدس سربازی ازسال1363در چهارنوبت درلباس بسیجی به مناطق جنگی اعزام ودر عملیات های مختلف شرکت ودر مقابل دشمنان متجاوزمردانه جنگید.هرگاه که می خواست عازم جبهه شود،بدون اینکه اطرافیان خودرا خبر کند ،بار سفرمی بست وعازم می شد.همرزمانش می گویند :زمزمه لبهای زیبای او این شعر بود:
بسیجی گر کوچک وکم سن وسال است ولیکن درعمل سردار عشق است
آری! او خود سردار عشق بود ونسبت به امام ومقتدای خود عشق می ورزید.دوران مقدس سربازی را در میان دلاورمردان تیپ55هوابردارتش ودر مناطق عملیاتی وجنگی گذراند.وی روحیه نظم وجنگ های منظم وسازماندهی شده را از ارتش یاد گرفت وبا روحیه بسیجی در هم آمیخت وعلیه دشمن بعثی به کاربرد.در میدان مبارزه نیز ساده وبی ریا بودوبیشتر مایل بود در میدان جنگ باشدتا در حاشیه آن، به طوری که پیشنهادمعاونت گروهان را نپذیرفت وگفت :ترجیح می دهم در میان رزمندگان اسلحه به دست باشم وبجنگم.
از خوش ذوقی وباهوشی وی،همرزمانش چنین می گویند:روزی در منطقه دربندیخان عراق مستقر بودیم، باران به شدت می باریدوفضای داخل سنگرها پراازآب شده بود.وقتی علی حسین رسیدو اوضاع راآن گونه دید،بلافاصله تعدای جای موشک پلاستیکی برداشت وبا سرنیزه خود آنها را از وسط به دو نیمه کردسپس ناودانی ساخت وآن ها را در سقف سنگرها قرار داد تا از نفوذ آب به داخل سنگرها جلوگیری کند.
همسنگر دیگر او میگوید:در یکی از روزها که برای انجام عملیات کربلای 5به منطقه شلمچه اعزام شدیم.وقتی از چادر خارج می شدیم علی حسین را دیدم که ستون جلوی چادر را گرفته ودر حالی که لبهایش خندان بود،خطاب به آن چنین می گفت:ای چادر، ای محل آسایش واستراحت رزمندگان ، چند نفر از میهمانان تودیگر از این میدان باز نخواهند گشت،خاطره آنان رابا خود داشته باش. در همین عملیات علی حسین به همراه شهید اسماعیل کرچی ویکی از همراهانش در میدان نبرد به شهادت رسیدندو دیگر هیچ وقت به آن چادر باز نگشتند.
همرزم دیگر او می گوید:قبل از حرکت به سوی خط مقدم،علی حسین در کنار در خروجی چادر ایستاده بودوخطاب به بچه ها گفت:بچه ها دیشب خواب دیدم که مرا دربان بهشت انتخاب کرده اند.هریک ازشماکه می آمدید تا وارد شوید،من اجازه نمی دادم.همه شما آمدید وبر گشتید.اما وقتی اسماعیل کرچی آمدواز من خواست که اجازه دهم واردبهشت شود بی درنگ از اوخواستم وارد شود.در همان زمان اسماعیل نشسته بودوبه حرف های او گوش می داد.نا گهان جستی زد وعلی حسین رادر آغوش گرفت وگفت:عزیزم این گونه که تو تعریف می کنی ،فقط من وتو از این جمع شهید خواهیم شد،پس معطل چی هستی؟زود باروبنه راببندو حرکت کن.
همرزم دیگری می گوید: شب قبل از عملیات کربلای 5تعدادی ازبچه هادورهم جمع شده بودندوهریک خاطره ای تلخ یا شیرین را بیان می کرد.در آن میان علی حسین لب به سخن گشود وگفت :وقتی برگه مرخصی را گرفتم وبه خانه برگشتم پاسی از شب گذشته بود.تصمیم گرفتم با کلیدی که همراهم بوددر خانه رابازکردم وبه درون خانه رفتم، بدون اینکه خانواده رااز خواب بیدار کنم.آهسته درب را بازکردم وبراساس تجربه قبلی آرام به سراغ رختخواب رفتم و بدون این که برق اتاق را روشن کنم،یک پتوبرداشتم وآمدم بخوابم.در حالی که به آهستگی حرکت می کردم،ناگهان پدرم پایم را محکم گرفت وفریاد زد :دزد،دزد!
مادر وبرادرم نیز با صدای پدرم از خواب بیدار شدندودنبال دزد بودند.دیدم اگر خودم را معرفی نکنم ممکن است کتکی مفصل بخورم .من هم فریاد زدم ،بابامن علی حسینم،مادرم که از شنیدن صدایم بهت زده شده بود، نمی دانست از شوق گریه کندویا بادیدن قیافه پدرم ،بخندد.به هر جهت به خیر گذشت و من هم توضیح دادم که نمی خواستم نیمه شب شمارابیدارکنم،آن ها نیزپذیرفتند وبالبخند های زیبای خودصحنه ای زیبا آفریدند.
آری!عملیات غرورآفرین کربلای 5 در تاریخ 1365/10/19 در منطقه شلمچه آغاز شده بود وشهیدعلی حسین محبی ودیگرهمرزمانش در گردان ابوذر تیپ57 ابوالفضل پس از الحاق به دیگر یگان های عمل کننده وارد منطقه عملیاتی شدندو علی حسین به عنوان تیر بارچی گردان،با سینه ای ستبروعزمی آهنین درشلمچه (کانال پرورش ماهی)گمرک کنونی به سوی دشمن در حرکت بودکه قبل ازرسیدن به خطوط دشمن،حدود ساعت 12شب1365/10/19ناگهان تیرباراودچار مشگل گردیدو برای درست کردن آن مجبور شد تاچندلحظه ای بنشیند.وقتی تیرباررا آماده کردآن را به دوش گرفت وبه سمت دیگر همرزمانش که مسافتی را از اوفاصله گرفته بودند، حرکت کرد.هنوز به جمع آن ها نپیوسته بود که دو خمپاره با فاصله کمی به زمین اصابت کردند.ترکشهای برخاسته از آن خمپاره ها،بهزاد محبی وحاج رضا لبیکی را مجروح وقامت نیلوفری علی حسین را خونین کردند.در همان قتل گاه بود که یارخلعت زیبای شهادت را بر تن اوپسندیدو او را برآستان مقدس خود دعوت کرد.آری! همان گونه که او خواب دیده بود در این عملیات اوو شهید اسماعیل کرچی به آرزوی خود رسیدندودیگر به چادرهایشان باز نگشتند.
پیکرپاکش در تاریخ1365/10/23به زادگاهش چمن سلطان انتقال ودرمیان حزن واندوه همرزمانش واهالی محترم شهرک تشییع ودر گلزارشهدا به خاک سپرده شد.
<< نامش جاودان ووراهش پررهروباد. >>
منابع:
طلایه داران صبح (یاسهای سپید الیگودرز)علی اعوانی (تدوين) - 964-06-6427-8

شهید علی حسین محبی،شهید اسماعیل محبیان

شهید حسین محبی فرزند محمد ولی که در تاریخ1362/9/5 جبهه مریوان به شهادت رسیدودرتخت فولاد اصفهان به خاک سپرده شده اند.(روحش شاد)