تاریخ چمن سلطان

با تشکر فراوان از استاد گرامی و معلم عزیزم جناب آقای علی اکبر عسگری که مطالب زیر به نقل از ایشان می باشد.

برای مقدمه ویژگی ها و مشخصات جغرافیایی و طبیعی زادگاهمان را خدمتتان تقدیم می کنم .

چمن سلطان در شرق لرستان و آخرین روستای استان و هم مرز با استان اصفهان در طول جغرافیای تقریبا ۴۹درجه۴۱دقیقه ۳۰ثانیه و در عرض۳۳درجه۲۳دقیقه ۴۵ثانیه در شمال خط استوا و شرق نصف النهار گرینویچ قرار دارد . ارتفاع آن حدود۲۰۰۰متر از سطح آبهای آزاد است .شیب عمومی زمین به طرف غرب و جنوب غربی است و به همین دلیل تمام آبهای جاری ناشی از نزولات جوی به سمت خوزستان روان می شود . به دلیل ارتفاع زیادو شیب زمین و همچنین ضعف آبخان ها و نوع خاک و لایه های سفره های زیر زمینی اب این منطقه نسبتا کم آب و سفره های زیر زمینی ان فقیر است .همچنین شیب زیاد زمین و قرار داشتن آن در روی خط تقسیم اب بیشتر روان آبهای اینجا نیز به سرعت از دسترس منطقه خارج می شود . آب و هوای منطقه معتدل کوهستانی است .تابستان های خنک و زمستان های نسبتا سرد ویژگی آب و هوایی منطقه است . به دلیل نوع آب و هوا جزء ییلاقات خوش آب و هوا می باشد .کشاورزی و دامپروری از مشاغل اصلی مردمان منطقه است . گندم و جو .گیاهان علوفه ای و حبوبات محصول اصلی منطقه است . به دلیل نوع آب و هوا و خاک محصولات جالیزی و میوه هایی که در اینجا بعمل می آیند از طعم و مزه ی خاص و مطلوبی بر خور دار هستند .

بخش تاریخی

انچه از شواهد و آثار تاریخی و همچنین از نوشته ها ی سیاحان و کتب تاریخی و مطالب پراکنده که در اطراف منطقه نوشته شده است .چمن تا قبل از صفویه مسکونی نبوده .البته منظور خود چمن سلطان نیست بلکه این منطقه منظور من است اسامی بعضی مزارع اطراف بیانگر این است که سکونتگا های کوچک و کم جمعیت وجود داشته .اسامی نظیر قادر کنده .دهگاه . کهنه قاله ( قلعه) .مال گپ و..... موید این حرف است . منطقه چمن جزءییلاقات و چراهگاه های بختیاری بوده و تیول انها به حساب می آمده .خوانین چهارلنگ که عموما اهل دزک چهار محال بودند مالک مراتع این منطقه بودند اما مسقط الراس انها چهار محال بوده . در زمان شاه عباس صفوی وقتی پایتخت از قزوین به اصفهان انتقال پیدا کرد . شاه عباس هم برای جلوگیری از ایلغار عشایر کوچ رو که هر از چند گاه به یکجانشینان این محدوده حمله می کردند و هم به دلیل سیاست های قومی این پادشاه که اقوام قدرتمند را ناچار به کوچ از محل اصلی زندگیشان و سکونت در مناطق دیگر می کرد مثلا گروهی از کردها را به خراسان شمالی کوچ داد که امروز به نام کرمانج شناخته می شوند . الغرض این پادشاه مردمی از مناطق ایروان و گنجه و گرجستان و ارامنه ی ارمنستان را به این ناحیه کوچاند و ساکن این مناطق کرد به انها زمین داد تا هم کشاورزی و دامپروری کنند و هم هر گاه عشایر قصد ایلغار یا حمله به پایتخت جدید یعنی اصفهان را داشتند با آنها مقابله نمایند . دلیل این ادعا ارامنه ی ساکن در روستاهای فیقام و شهریار .سنگ سفید و دوزان .زرنه و گرجی های افوس و شش جوان و فریدون شهر و بوئین و همچنین ترک زبانانی است که از چمن تا حدود تیران سکونت دارند .

تاریخی بخش دوم

مزارع و مکان های که دربخش اول به آن ها اشاره شد .همه قبل از چمن فعلی مسکونی بودند . نمی توان به طور قطع تاریخ سکونت در این ناحیه را بیان کرد .اما به طور تخمین ( البته خود چمن فعلی این مقدار سابقه ی سکونت ندارد ) نزدیک به ۶۰۰ تا ۷۰۰ سال اثار سکونت در اطراف این منطقه وجود دارد . در این مورد در بخش های بعد سخن خواهیم گفت

اما در محل فعلی .ابتدا قلعه و به نوعی اگر بشود گفت حاکم نشین کهنه قلعه بوده .محل فعلی شهرداری و دانشسرای قبلی . گورستان آنها جای بوده که الان دفتر مخابرات است پشت قلعه ی هوشنگ خان . خود بنده سنگ قبرهای با قدمت بیش از دویست سال را در انجا دیده ام . شواهد نشان می دهد که قراتکنی ها اولین گروه ساکن در این محل می باشند ( در مورد این طایفه توضیح خواهم داد .پایان بخش دوم

تاریخی بخش سوم

روستاها را در ایران از نظر مورفولوژی یعنی شکل و سیمای ظاهری به دو دسته ی متمرکز و پراکنده تقسیم می کنند .روستای پراکنده یا خانه باغی عمدتا مخصوص نواحی پر آب شمال کشور است .که هر کشاورز خانه ی خود را در کنار زمین کشاورزیش می سازد و خانه های روستا پراکنده و دور از هم است . روستای متمرکز یا مجتمع مثل چمن .خانه ها در کنار هم و معمولا نزدیک یک منبع آب در کنار چشمه یا قنات ساخته می شوند .معمولا محل روستا را در جایی انتخاب می کنند که زمینش مناسب کشت نباشد . البته دلایل تمرکز یا پراکندگی روستاها متعدد است که خارج از حوصله ی عزیزان است که مورد به مورد را من توضیح دهم . بجز شمال ایران در بقیه نواحی روستاها از نوع متمرکز هستند .پس چمن روستای متمرکزی است که هسته ی اولیه ی انبر روی بلندی بنا شده است .چون در قبل از اصلاحات ارضی سال ۱۳۴۱ مالکیت زمین از خوانین بوده .این بلندی پر شیب را به رعیت خود برای ساختن خانه داده اند . زمین مسطح و قابل کشت را برای خانه سازی استفاده نمی کردند.

تا قبل از انقلاب مشروطه چمن خرده مالک بود و سرداراشجع حاکم اصفهان اقدام به تصاحب املاک این منطقه می کند و بعد از او پسرش مراد خان تیول دار می شود .بعد مشروطه امیر افخم که از مشروطه خواهان و بختیاری بوده و از فاتحین تهران .املاک چمن به نام او می شود و بعد محمد رفیع پسرش و بعد او فرزندش هوشنگ خان که هفت لنگ بودند .البته قسمتی از املاک چمن را هم تجاری اراکی به نام نوذری خریداری می کند و سهم او همان مزراعی هست که ده درصد انرا وقف کرده و هنوز هم اوقافی هستند.

در سوگ برادرم


                                                  


  برادر عزیزم مرحوم حاج ابراهیم محبی عروج 1400/05/10 

دلم تنگ است برای برادری که
پشت حرف هایش…
پشت نوازش هایش…
پشت سرزنش هایش…
پشت تمام نگاه‌های معنی دارش …
پشت لبخند‌های پراز رازش …
و حتی پشت سکوتش…
عشقی بود پنهان‌تر از تمام محبت‌های دنیا.

 روحت شاد ویادت گرامی باد


چمن سلطان همكلاسي ها

 

 شهيد بروجي

اصفهان اردوي دانش آموزي دبيرستان رسالت خرداد 1370

 

 شهيد بروجي

اصفهان اردوي دانش آموزي دبيرستان رسالت خرداد1370

درفراغ مادرم

 

شعر مادر شهریار
آهسته باز از بغل پله ها گذشت

در فكر آش و سبزي بيمار خويش بود

اما گرفته دور و برش هاله اي سياه

او مرده است و باز پرستار حال ماست


در زندگي ما همه جا و ول مي خورد

هر كنج خانه صحنه اي از داستان اوست

در ختم خويش هم به سر و كار خويش بود

بيچاره مادرم




هر روز مي گذشت از ين زير پله ها

آهسته تا به هم نزند خواب ناز من

امروز هم گذشت

در باز و بسته شد



با پشت خم از اين بغل كوچه مي رود

چادر نماز فلفلي انداخته به سر

كفش چروك خورده و جوراب وصله دار

او فكر بچه هاست



هر جا شده هويج هم امروز مي خرد

بيچاره پيرزن همه برف است كوچه ها

او از ميان كلفت و نوكر ز شهر خويش

آمد به جستجوي من و سرنوشت من



آمد چهار طفل دگر هم بزرگ كرد

آمد كه پيت نفت گرفته به زير بال

هر شب

درآيد از در يك خانه ی فقير

روشن كند چراغ يكی عشق نيمه جان



او را گذشته ايست سزاوار احترام

تبريز ما ! به دور نماي قديم شهر

در باغ بيشه خانه مردي است با خدا

هر صحن و هر سراچه يكي دادگستري

اينجا به داد ناله مظلوم مي رسند

اينجا كفيل خرج موكل بود وكيل

مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق

در باز و سفره ، پهن

بر سفره اش چه گرسنه ها سير مي شوند

يك زن مدير گردش اين چرخ و دستگاه

او مادر من است



انصاف مي دهم كه پدر راد مرد بود

با آن همه در آمد سرشارش از حلال

روزي كه مرد روزي يك سال خود نداشت

اما قطار ها ی پر از زاد آخرت

وز پي هنوز قافله هاي دعاي خير

اين مادر از چنان پدري یادگار بود

تنها نه مادر من و درماندگان خيل

او يك چراغ روشن ايل و قبيله بود

خاموش شد دريغ



نه او نمرده است مي شنوم من صداي او

با بچه ها هنوز سر و كله مي زند

ناهيد لال شو

بيژن برو كنار



كفگير بي صدا

دارد براي نا خوش خود آش مي پزد

او مرد و در كنار پدر زير خاك رفت

اقوامش آمدند پي سر سلامتي

يك ختم هم گرفته شد و پر بدك نبود

بسيار تسليت كه به ما عرضه داشتند

لطف شما زياد

اما نداي قلب به گوشم هميشه گفت :

اين حرفها براي تو مادر نمي شود

پس اين که بود ؟

ديشب لحاف رد شده بر روي من كشيد

ليوان آب از بغل من كنار زد

در نصفه هاي شب

يك خواب سهمناك و پريدم به حال تب

نزديك هاي صبح

او باز زير پاي من اينجا نشسته بود

آهسته با خدا

راز و نياز داشت

نه او نمرده است

نه او نمرده است كه من زنده ام هنوز

او زنده است در غم و شعر و خيال من

ميراث شاعرانه من هرچه هست از اوست

كانون مهر و ماه مگر مي شود خموش

آن شير زن بميرد ؟ او شهريار زاد

هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق



او با ترانه هاي محلي كه مي سرود

با قصه هاي دلكش و زيبا كه ياد داشت

از عهد گاهواره كه بندش كشيد و بست

اعصاب من به ساز و نوا كوك كرده بود



او شعر و نغمه در دل و جانم به خنده كاشت

وانگه به اشك هاي خود آن كشته آب داد

لرزيد و برق زد به من آن اهتزاز روح

وز اهتزاز روح گرفتم هواي ناز

تا ساختم براي خود از عشق عالمي



او پنج سال كرد پرستاري مريض

در اشك و خون نشست و پسر را نجات داد

اما پسر چه كرد براي تو ؟ هيچ هيچ



تنها مريض خانه به اميد ديگران

يكروز هم خبر كه بيا او تمام كرد

در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود

پيچيده كوه و فحش به من داد و دور شد



صحرا همه خطوط كج و كوله و سياه

طومار سرنوشت و خبر هاي سهمگين

درياچه هم به حال من از دور مي گريست

تنها طواف دور ضريح و يكي نماز

يك اشك هم به سوره ياسين من چكيد




مادر به خاك رفت

آن شب پدر به خواب من آمد ، صداش كرد

او هم جواب داد

يك دود هم گرفت به دور چراغ ماه

معلوم شد كه مادره از دست رفتني است

اما پدر به غرفه باغي نشسته بود

شايد كه جان او به جهان بلند برد

آنجا كه زندگي ستم و درد و رنج نيست

اين هم پسر كه بدرقه اش مي كند به گور

يك قطره اشك مزد همه زجر هاي او

اما خلاص مي شود از سر نوشت من

مادر بخواب خوش

منزل مباركت



آينده بود و قصه ي بي مادري من

ناگاه ضجه اي كه به هم زد سكوت مرگ

من مي دويدم از وسط قبر ها برون

او بود و سر به ناله بر آورده از مفاك



خود را به ضعف از پي من باز مي كشيد

ديوانه و رميده دويدم به ايستگاه

خود را به هم فشرده خزيدم ميان جمع



ترسان ز پشت شيشه در آخرين نگاه

باز از آن سفيد پوش و همان كوشش و تلاش

چشمان نيمه باز

از من جدا مشو



مي آمديم و كله من گيج و منگ بود

انگار جيوه در دل من آب مي كنند

پيچيده صحنه هاي زمين و زمان به هم

خاموش و خوفناك همه مي گريختند



مي گشت آسمان که بکوبد به مغز من

دنيا به پيش چشم گنهكار من سياه

وز هر شكاف و رخنه ماشين غريو باد

يك ناله ضعيف هم از پي دوان دوان



مي آمد و به مغز من آهسته مي خليد

تنها شدي پسر



باز آمدم به خانه چه حالي نگفتني

ديدم نشسته مثل هميشه كنار حوض

پيراهن پليد مرا باز شسته بود

انگار خنده كرد ولي دلشكسته بود

بردي مرا به خاك سپردي و آمدي

تنها نمي گذارمت اي بينوا پسر

مي خواستم به خنده در آيم ز اشتباه

اما خيال بود

اي واي مادرم


استاد شهریار

 

******************************************************

مادری بود و دختر و پسری

پسرک از می محبت مست

دختر از غصه ی پدر مسلول

پدرش تازه رفته بود از دست

یک شب آهسته با کنایه طبیب

گفت با مادر این نخواهد رست

ماه دیگر که از سموم خزان

برگها را بود به خاک نشست

صبری ای باغبان که برگ امید

خواهد از شاخه ی حیات، گُسست

پسر این حال را مگر دریافت

بنگر اینجا چه مایه رقّت است

صبح فردا دو دست کوچک طفل

برگها را به شاخه ها می بست

 

استاد شهریار

***********************************************************

داد معشوقه‌ به‌ عاشق‌ پیغام‌

که‌ کند مادر تو با من‌ جنگ‌

هرکجا بیندم‌ از دور کند

چهره‌ پرچین‌ و جبین‌ پر آژنگ‌

با نگاه‌ غضب‌ آلود زند

بر دل‌ نازک‌ من‌ تیری‌ خدنگ‌

مادر سنگدلت‌ تا زنده‌ است‌

شهد در کام‌ من‌ و تست‌ شرنگ‌

نشوم‌ یکدل‌ و یکرنگ‌ ترا

تا نسازی‌ دل‌ او از خون‌ رنگ‌

گر تو خواهی‌ به‌ وصالم‌ برسی‌

باید این‌ ساعت‌ بی‌ خوف‌ و درنگ‌

روی‌ و سینه‌ تنگش‌ بدری‌

دل‌ برون‌ آری‌ از آن‌ سینه‌ تنگ‌

گرم‌ و خونین‌ به‌ منش‌ باز آری‌

تا برد زاینه‌ قلبم‌ زنگ‌

عاشق‌ بی‌ خرد ناهنجار

نه‌ بل‌ آن‌ فاسق‌ بی‌ عصمت‌ و ننگ‌

حرمت‌ مادری‌ از یاد ببرد

خیره‌ از باده‌ و دیوانه‌ زبنگ‌

رفت‌ و مادر را افکند به‌ خاک‌

سینه‌ بدرید و دل‌ آورد به‌ چنگ‌

قصد سرمنزل‌ معشوق‌ نمود

دل‌ مادر به‌ کفش‌ چون‌ نارنگ‌

از قضا خورد دم‌ در به‌ زمین‌

و اندکی‌ سوده‌ شد او را آرنگ‌

وان‌ دل‌ گرم‌ که‌ جان‌ داشت‌ هنوز

اوفتاد از کف‌ آن‌ بی‌ فرهنگ‌

از زمین‌ باز چو برخاست‌ نمود

پی‌ برداشتن‌ آن‌ آهنگ‌

دید کز آن‌ دل‌ آغشته‌ به‌ خون‌

آید آهسته‌ برون‌ این‌ آهنگ‌:

آه‌ دست‌ پسرم‌ یافت‌ خراش‌

آه‌ پای‌ پسرم‌ خورد به‌ سنگ

 


شاعر: ایرج میرزا

دل به کف غصه نباید سپرد ...... اول و آخر همه خواهیم مرد

مادر

 

 

 

گویند مرا چو زاد مادر

پستان به دهان گرفتن آموخت

 

شبها بر گاهواره ی من

بیدار نشست و خفتن آموخت

 

دستم بگرفت و پا به پا برد

تا شیوه ی راه رفتن آموخت

 

یک حرف و دو حرف بر زبانم

الفاظ نهاد و گفتن آموخت

 

لبخند نهاد بر لب من

بر غنچه ی گل شکفتن آموخت

 

پس هستی من ز هستی اوست

تا هستم و هست دارمش دوست

 

 

 

 

بازی های محلی چمن سلطان

بازی های محلی چمن سلطان

یکی از یادگاران پیشین هر قوم وفرهنگی سنت ها می باشد وبازیهای محلی چمن سلطان عزیز، یادگارانی است که بزرگان وپیشینیان این سرزمین کهن بر ما آموختنندومیراثی گرانبها که برما به یادگار گذاشتندکه متاسفانه درحال حاضر به خاطر ورود تکنولوژی تلویزیون وموبایل وتبلت و...... همگی در حال فراموش شدن وازبین رفتن است وبرخود وظیفه می دانم که بایاری شما عزیزان همشهری وبزرگان نسبت به یاد آوری بازی های سنتی روستایمان به نسل کنونی همت نمایم ،باشد که یادگاری گرانبها برای فرزندانمان در سراسر گیتی باشد.

1- جقله بادام :

بازی جقله بادام بازی است که به صورت 3تا 10یا بیست نفره انجام می شدویک نفر به عنوان سرگروه به هر کدام از افراد شرکت کننده ( اسم شخص ،شی و...) می گذاشت ومکانی را برای انتهای بازی مشخص می نمودندوکلیه افراد به صورت یک صف مستقیم می ایستادندو دست های خودرا در پشت کمر خود به همدیگر قفل می کردندوآن گاه سرگروه شی یا سنگی راکه درداخل دست خود داشت به نوبت از نفر اول تا نفر آخر حرکت نموده ودر داخل دست یکی از افراد قرار می داد وباسر دادن جمله گدن گتسن فردی را که شی ویا سنگ داخل دست او قرار داده بود مخاطب قرار داده واین فرد سریعا" خودرا از دیگر افراد گروه جدا نموده وبه سرعت به محل پایانی که از قبل مشخص شده حرکت می کرد چنانچه افراد دیگر گروه می توانستند اورا بگیرند بازی از نو شروع می شد واگر موفق می شد به نقطه پایان برسد سرگروه از وی می خواست تا نام یکی ازافرادی را که قبلا" گذاشته بود با نام مستعار صدا نمایدوفردی را که صدا می کرد حرکت می کرد وآن نفر را از نقطه پایان تا شروع بازی به پشت خود سوار نموده و می آورد وبازی همچنان ادامه داشت.

2- کلاه برک :

بازی کلاه برک به صورت گروهی که افراد گروه به دو دسته تقسیم می شدند.در ابتدای بازی افراد گروه دایره بزرگ در داخل محوطه بازی می کشیدند ونقطه پایانی راکه کلاه باید تا آن جا برده می شد مشخص می کردند. بازی بر اساس قرعه با یک دسته شروع می شد. دسته اول افرادی بودند که در داخل دایره قرار می گرفتند یک نفر از افراد دسته اول کلاه را بر سر خود قرار داده وبه صورت نیم خیز برروی پاهای خود می نشست ویک پای خود را به صورت درازا برای دفاع از کلاه ودایره خود قرار می داد دیگر افراد دسته اول د کنار خط دایره وجدا از هم به نگهبانی از فرد داخل دایره وکلاه وی می پرداختند تا اگر افرادگروه دوم کلاه رابرداشتند وی را دستگیر نمایند وکلاه رابگیرند. افراد دسته گروه دوم وظیفه دارند تابا حرکات خو وپرت نمودن حواس فرد درون دایره کلاه طوری که پای فرد درون دایره به آنها نخورد کلاه وی را بر داشته وتا نقطه تعیین شده پایانی حرکت نمایند اگر درمسیر موفق به این کار نشدند نوبت آنهاست که در دایره قرار گیرند وچنانچه توانستند کلاه را تا نقطه پایانی برسانند افراد گروه اول باید حرکت نموده و افراد گروه دوم را از نقطه پایانی سوار بر پشت خود نموده وتا نقطه شروع بازی برسانند وبازی دوباره از نو شروع شده ونوبت گروه دوم می شود که کلاه بر سر بگذارند وبازی همچنان ادامه می یابد.

3- کمربند بازی :

این بازی به صورت گروهی ودر دو گروه انجام می شود.ابتدا دایره ای رسم می نمودند و نسبت به تعداد افراد هرگروه کمربندی آماده می نمودند.افراد به دودسته تقسیم می شدند .افراد دسته اول در داخل دایره و جدا ازهم قرار می گرفتندکه در کنار پای هر یک از آن ها کمربندی به صورت دولاشده قرار داشت که وظیفه هرکس مراقبت از کمربند خود وتنها با حرکت پاها بود که بازدن پای خود به پاهای حریف مانع از از بردن کمربند خود می شدند.واگر موفق به زدن پای حریف خود می شدند نوبت گروه دیگر بود که به داخل دایره بیایند. در طرف مقابل گروه دسته دوم که بیرون از دایره قرار داشتندچنانچه موفق به ربودن کمربند می شدندبا زدن ضربه به پایین زانوهای حریفان در داخل دایره باعث آزادی کمربندهای دیگر شده وبا افتادن کمربند به دست افراد دسته دوم افراد درون دایره شروع به کتک خوردن می کردند تا وقتی که موفق به زدن پای یکی از افراد دسته بیرون ازدایره نمی شدند این کار ادامه داشت.و بعد نوبت گروه دسته دوم می رسید که در درون دایره قرار گیرند.

4- باش ده گزمه :

این بازی به صورت گروهی ودر دوگروه انجام می شد. افراد گروه اول بر اساس قرعه در کنار هم حلقه دایره ای شکل تشکیل می دادندوسر پا می ایستادند وبا پرت نمودن پاهای خود به عقب مانع از سوار شدن دیگران به کول خود می شدند.در طرف مقابل افراد گروه دوم وظیفه داشتند که هر کدام یکی از افراد گروه اول را انتخاب نموده وسوار بر کول او شود به نحوی که خود را از ضربه پاهای حریف به سمت عقب در امان نگه دارد .در این بازی تا زمانی که فردی از روی کول افراد گروه اول نیفتاده ویا پای کسی از گروه دوم زده نشده سواری ادامه دارد ودرصورت انجام شدن این کار نوبت گروه بعدی است وبازی همچنان ادامه می یابد.

5- گل گل (الک ودولک) :

این بازی از بازی هایی بود که بیشتر در ایام عید نوروز و فصل بهار در خرمن های کشاورزی اطراف روستا انجام می شد .این بازی علیرغم شیرینی آن خیلی خطرناک بود به نحوی یکی از همکلاسیهایم به نام سید یعقوب موسوی فرزند سید طاهربه علت گرفتن گل در دستش ورها شدن آان متاسفانه باعث نابیناشدن یکی از چشمانش گردیدو افراد زیادی که سرشان شکست ویا آسیب دید.

این بازی به صورت گروهی وحتی دونفری انجام می شود.بازی از یک چوب 1متری ویک چوب کوچک 20الی25 سانتیمتری و چاله تشکیل می شود. بازی به این صورت بود که ابتداچوب کوچک (گل) را طوری قرار می دادیم (سل) که بتوانیم با چوب بزرگ ضربه ای وارد نماییم که از زمین کنده وفاصله بگیردوبا چوب بزرگ ضربه نهایی را بزنیم واین گونه ادامه داشت.قوانین بازی به صورت ذیل می باشد:

الف : هرفرد در حرکت اول یک ضربه می زد.(اول) ب: در حرکت دوم دو ضربه به گل می زد. (دو اول)

پ: در حرکت سوم سه ضربه به گل می زد.(سه اول) ت: در حرکت چهارم می توانست ضربه را به دیگری واگذار نماید. ث :گرفتن چوب کوچک (گل )توسط تیم مقابل در هواهمراه با شکت اعضای کل تیم تلقی می شد.

ج: گرفتن چوب کوچک (گل) بعداز برخورد بازمین وگرفتن آن باعث شکست یک نفر می شد.

چ: در مقابل زدن 5 یا7یا10 ضربه(توافقی)چوب ه گل برای هر نفر زنده محسوب می شد و هر فرد می توانست زنده را خود بزند یابه دیگری واگذار نماید.

6- سورتمله :

بازی سورتمله بازی بود که بیشتر در صحرا وبین چوپانان رواج داشت . این بازی معمولا" در نواحی مانند مرغ ها (چایر) وجاهایی که چوب به خوبی می توانست حرکت نمایدانجام می شد بازی به صورت دونفره ویاچند نفره برگزار می شد چوب دستی را می گرفتندو به صورت افقی در یک خط موازی قرار می دادند وبعد باقرار دادن انگشت اشاره در درپشت چوب آن را به صورت خوابیده به سمت جلو هل می دادند چوبی که جلوتر از دیگرچوب ها بود برنده ونفرات دوم وسوم و... باید کلاه یا کفش خودرا در می آوردند ودر اختیارنفر اول تاضربه ای به آن وارد نماید که گاهی اوقات با پاره شدن کفش ویا کلاه همراه بود وباعث ناراحتی می شد.

7- گل (گیل):

این بازی بیشتر در زمستان ودر شب نشینی های قدیم انجام میگرفت به این صورت که افرادی در حدود 10یا15 نفر شب های طولانی زمستان را در زیر کرسی های گرم می گذراندندو شی (گیل)را در دست یکی قرار می دادند وبقییه افراد بایستی تشخیص بدهند گیل در دست کیست ؟ این بازی گاهی اوقات ساعت ها به طول می انجامید.

8- چوب در هوا :

این بازی از بازی های است که در صحرا به صورت دونفره انجام می شد بدین گونه که یک نفر صدا می زد چوب در هوا ونفر دومی در جوابش می گفت پرت کن هوا ،نفر اول چوبش را به هوا پرت می کرد ونفر دوم با ضربه به چوب نفر اول سعی میکرد چوب اورابشکند واین بازی تا شکستن چوب یک نفر ادامه پیدا می کرد.

9- اوشقون بازی

اوشقون بازی در این بازی که معمولا در ظهر تابستان ها انجام می شد چوپان هایی که از صحراهای مختلف در کنار کریز یا چشمه ای جمع می شدند بعد از صرف نهار در محلی که معمولا مرغ (چایر)به این بازی می پرداختند این بازی به صورت گروهی برگزار می شد به این صورت که چوب دستی های خود را به صورت فاصله ای حدودا یک متری از همدیگر قرار می دادند وهر نفر باید یک پای خود را بالا گرفته وبه صورت یک پایی (حلقشته در زبان ترکی) از بین چوب ها رد شود واگر پایش به چوبی می خورد بازنده بود سپس چوبش را بر می داشت و در مسافتی دورتر چوبش را در زمین می زد بقیه اعضای گروه باید چوب خود را از فاصله ای دور به چوب کاشته شده پرت کنند کسی که چوبش به چوب نفر بازنده می خورد با همدیگر می رفتند و نفر برنده از جایی که چوب کاشته شده بود تا مکان شروع بازی سوار بر پشت رفیق بازنده خود می شد. و بازی هم چنان ادامه داشت.

10 - کوش بازی

یک بازی به نام کوش بازی یک نفر سرش را دولا نگه می داشت وتعدادی خط می کشیدن واولین نفر باید جفت پا به آن خط بزند ودستانش را پشت کمر کسی که دولا ایستاده بزند وپرش کند هر کس نتوانست به خط آخر برسد نوبتش است که او دولا بماند وکس که پرشش زیاد بود هیچ وقت در این بازی باخت نمی داد بیچاره کسی بود که نمی توانست پرش کند.

11- قزیا ستوقه

این بازی به صورت گروهی و ۳نفره برگزار می شد. ابتدا نوبت سه نفر اول بود که باستن هایشان رابه هم میچسباندن ویک نفر زانومیزد وسرش رابین پاهای دونفر می‌گذاشت و نوبت سه نفر بعدی بود می پریدند وکله رادرکمر آن نفر ی که زانوزده می گذاشتند و به قول محلی ملق (پشتک)می زدند تا ببازند ونوبت سه نفر بعدی می شد و همین طور بازی تکرار و ادامه داشت .

12- قوش بند بازی

این بازی گروهی بود و معمولا از ۴ تا ده نفر بازی می کردند به این صورت که اعضا به دو گروه مساوی تقسیم می شدند گروه اول باید دست های خود را از قسمت بازو ها به همدیگر قفل کرده و دایره ای تشکیل می دادند و سر های خود را پایین می گرفتند، گروه دوم سعی می کردند که هر نفر به پشت یکی از نفرات گروه اول خیز بردارد و سوار شود در این صورت اگر یکی از اعضای گروه دوم (سواره) می افتاد نفرات گروه اول با زدن پا به پاهایش به اصلاح محلی کو می کردند و کل گروه دوم بازنده بود و نوبت به نفرات گروه اول می رسید که سوار شوند.نکته که خیلی مهم بود این بود که نفرات گروه نباید کاری بکنند که افراد سواره را عمدا به پایین بندازند.

13- آشق بازی

این بازی در زمان های قدیم تر در چمن سلطان رایج بود به این صورت که قسمتی از استخوان حیوان ذبح شده را که به صورت مربع کوچک بود از قصاب ها می گرفتند و معمولا بنابر سلیقه خود صیقل داده ورنگ آمیزی می کردند آشق چهار حالت داشت اسب وخر،جیک و بوک ، که معمولا بازی با پرتاب آشق و آمدن اسب شروع می شد،قسمت چاله مانند آشق را اسب می گفتن پایین آن را خر می گفتند برجستگی آن را جیک و قسمت بعدی را بوک می گفتند اسب حالت تک در پاسور بازی را داشت کلیه عاشق را در وسط می ریختند وبه نوبت ع آشق اصلی را پرتاب می کردند نفری که اسب می آورد آغاز کننده بازی بود و ع آشق را به سمت آشق های دیگر پرتاب می کرد اگر بعداز پرتاب قسمت اسب می آمد آن شخص برنده و کلیه آشق ها به او می رسیدو هم چنان بازی ادامه داشت.

14- زمله زو

این بازی هم به صورت گروهی وهم به صورت انفرادی بر گزار می شد به این صورت که افراد به دو گروه مساوی تقسیم می شدند وسایل مورد نیاز عبارت بود از یک عدد چوب دستی ویک عدد جا ریکا یا شامپو ، اینجا قدرت ضربه دست حرف اول را می زد به این صورت که افراد گروه اول از قسمت شروع بازی با چوب ضربه ای به جا ریکا می زدند تا نوبتشان تمام شود سپس اعضای گروه دوم باید از جایی که جا اریکا افتاده تا آغاز بازی زووووو یک نفس به نوبت بکشند تا شروع بازی ، اگر موفق می شدند برنده و نوبت آن ها می شدو در غیر این صورت بازنده و بازی به نفع گروه اول تمام می شد و بازی تکرار می شد.

15- تندیر تندیر کی

بازی دیگری که خیلی مرسوم بود که با گویش محلی به نام تندیر تندیر کی گفته میشد به دو دسته چند نفری تقسیم میشدن وسر گروه خونه یه نفر را در نظر میگرفت واگر یک گروه حدس درست میزد سوار بر طرف مقابل تا درخونه مورد حدس زده میرفتن واز صاحب خونه این سوال رامیکردن سوار یا پیاده صاحب سه گزینه میگفت یا میگفت سواره سوار که هم آنهایی سوار بودن تا محل بازی بر میگشتن اگر میگفت پیاده سواره برعکس بود اونا که رو کول بودن پایین میومدن ودوستی که سواری داده بودباید حالا کولی بده یا میگفت پیاده پیاده که همه با با سر وصدا به طرف محل بازی برمیگشتن .

16- قلم بازی

یکی از بازیها هم قلم بازی بود که اگر یادتون باشه مدادهایی که دیگه قابل استفاده نبود یا کوچک شده بودن حالا چند نفر یا دونفری به این صورت که مداد را به دیوار میزدن تا از دیوار فاصله بگیره وبعد طرف مقابل هم این را تکرار میکرد و اگر مداد به اندازه وجب اون شخص از مداد اولی تا مداد پرتابی نفر دوم میشد طرف مداد را بر می داشت یا بازی بیخ دیواری که با سکه پول انجام می شد به طوری که یه دیوار را برا ی بازی انتخاب میکردن و سکه پول را طوری پرتاب میکردن که به دیوار نزدیک باشه اگر طرف مقابل در پرتاب پول مهارت بیشتری داشت با نزدیک شدن به بیخ دیوار برنده میشد وپول را برمی داشت .

فراخوان

               از کلیه عزیزان همشهری مخصوصا" پیش کسوتان عزیز خواهشمند است تا نسبت به معرفی بازیهای محلی  چمن سلطان اینجانب را راهنمایی ودر قسمت نظرات یا ایمیل اینجانب به آدرس   mogtabamohebbi@ yahoo.com    مارا در معرفی بازیهای محلی به نسل جوانمان یاری نمایند بدیهی است نظرات کلیه عزیزان همشهری را بر دیده منت نهاده ونسبت به نشر آن اقدام خواهم نمود.  

با تشکر از زحمات یکایک عزیزان

بهار

 

 

 شعر از فریدون مشیری:

بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکویی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ

------------------------------------------------------------------------------------------

 

گل امید
هوا هوای بهار است و باده باده ء ناب
به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب

 


در این پیاله ندانم چه ریختی ، پیداست
که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب

 


فرشته روی من ، ای آفتاب صبح بهار
مرا به جامی از این آب آتشین دریاب

 


به جام هستی ما ، ای شراب عشق بجوش
به بزم ساده ما ، ای چراغ ماه بتاب

 


گل امید من امشب شکفته در بر من
بیا و یک نفس ای چشم سرنوشت بخواب

 


مگر نه خاک ره این خرابه باید شد
بیا که کام بگیریم ازین جهان خراب

فریدون مشیری

-------------------------------------------------------------------------------

 

بهار را باور کن

 

 

باز کن پنجرهها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها
برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست
توی
تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چهکرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتاگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن

فریدون مشیری

ادامه اولین ها و نخبه گان چمن سلطان

  چمن سلطان یکی از روستاهایی است که متاسفانه بعد از انقلاب مورد بی مهری مسئولین استان قرار گرفته است واگرامکانات وفضاهای آموزشی مناسبی در اختیار فرزندان این دیار قرارمی گرفت بی شک امروزه شاهد درخشش  ستارگان بی شماری از این دیار در سرزمینمان ایران بودیم واگر تک ستاره هایی نیز ازاین دیاردرآسمان ایران می درخشند تنها با تلاش وکوشش های فراوان خویش توانسته اند دراقیانوس عظیم علم ودانش نامی شایسته برای خویش  به یادگاربگذارند واینان کسانی هستند که درگمنامی به سر می برند  ووظیفه خویش می دانیم تا ضمن معرفی آن ها به نسل امروز وهم وطنانمان در سراسر ایران اسلامی تنها بتوانیم قدردان زحمات آنان بوده وبر خود ببالییم و افتخار نماییم که چنین عزیزانی در اقصی نقاط ایران از وطن ما خدمت می نماینددراینجا ضمن احترام به کلیه عزیزانی که دارای مدارک تحصیلی کارشناسی ارشد(M.AیاM.S)بوده تنها به مدارک دکترا(Ph.D)یا(D.SC) می پردازیم و از کلیه هم وطنانمان خواهشمند است  چنانچه عزیزی دارای مدرک دکترا بوده واینجانب  وی را نشناخته ویا اطلاعی ندارم از طریق ارسال نظرات برای ماارسال بر دیده منت نهاده ووی را معرفی خواهم نمود :

---------------------------------------------------------------------------------------------------------

  1- خانم دکتر عاطفه بیات

 خانم دکتر عاطفه بیات فرزند یعقوب در مقطع دکترای تخصصی میکروبیولوژی در اصفهان مشغول به تحصیل می باشند و همچنین در لابراتوار تشخیص طبی و میکروب شناسی پزشکی فعالیت دارند.

شعر

 

 

پيش از اين..

 

 

پیش از اینها فکر می کردم خدا                                                           خانه ای دارد کنار ابر ها
مثل قصر پادشاه قصه ها                                                     
  خشتی از الماس خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج و بلور
                                                     بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برق کوچکی از تاج او                                                                 هر ستاره پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او آسمان                                                              نقش روی دامن او کهکشان
رعد و برق شب طنین خنده اش                     
                          سیل و طوفان نعرة توفنده اش
دکمة پیراهن او آفتاب                                       
                             برق تیر و خنجر او ماهتاب
هیچ کس از جای او آگاه نیست                                           هیچ کس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود                                                     از خدا در ذهنم این تصویربود
آن خدا
 بی رحم بود و خشمگین                                              خانه اش در آسمان دور از زمین
بود، اما میان ما نبود                                                                        مهربان و ساده و زیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت                                                    مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه می پرسیدم از خود از خدا                                                     از زمین از آسمان از ا
بر ها
زود می گفتند این کار خداست                                             پرس و جو از کار او کاری خطاست
هر چه می پرسی جوابش آتش است                                  آب اگر خوردی، عذابش آتش است
تا ببندی چشم کورت می کند                                                     تا شدی نزدیک دورت می کند
کج گشودی دست، سنگت می کند                                                کج نهادی پای لنگت می کند
تا خطا کردی، عذابت می دهد                                                       در میان آتش آبت می کند...
با همین قصه دلم مشغول بود                                                 خواب هایم خواب دیو و غول بود
خواب می دیدم که غرق آتشم                                                    در دهان شعله های سرکشم
در دهان اژدهایی خشمگین                                                              بر سرم باران گرز آتشین
محو می شد نعره هایم بی صدا                                           در طنین خنده ی خشم خدا ...
نیت من در نماز ودر دعا                                                          ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه می کردم همه از ترس بود                                              مثل از بر کردن یک درس بود ..
مثل تمرین حساب و هندسه                                                                مثل تنبیه مدیر مدرسه
تلخ مثل خنده ای بی حوصله                                                       سخت مثل حل صدها مسئله
مثل تکلیف ریاضی سخت بود                                                  مثل صرف فعل ماضی سخت بود
تا که یک شب دست در دست پدر                                                  راه افتادیم به قصد یک سفر
در میان راه در یک روستا                                                              خانه ای دیدیم خوب و آشنا
زود پرسیدم پدر اینجا کجاست                                                    گفت اینجا خانة خوب خداست
گفت اینجا می شود یک لحظه ماند                                     گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند
با وضویی دست ورویی تازه کرد                                              با دل خود، گفت وگویی تازه کرد
گفتمش پس آن خدای خشمگین                                         خانه اش اینجاست؟اینجا در زمین؟
گفت: آری خانة او بی ریاست                                                 فرش هایش از گلیم و بوریاست
مهربان و ساده و بی کینه است                                                    مثل نوری در دل آیینه است
عادت او نیست خشم و دشمنی                                                  نام او نور و نشانش روشنی
خشم نامی از نشانی های اوست                                              حالتی از مهربانی های اوست
قهر او از آشتی شیرینتر است                                                        مثل قهر مهربان مادر است
دوستی را دوست معنی می دهد                                          قهر هم با دوست معنی می دهد
هیچ کس با دشمن خود قهر نیست                                         قهری او هم نشان دوستی ست
تازه فهمیدم خدایم این خداست                                                   این خدای مهربان و آشناست
دوستی از من به من نزدیکتر                                                       ز رگ گردن به من نزدیکتر
آن خدای پیش از این را باد برد                                                        نام او را هم دلم از یاد برد
آن خدا مثل خیال و خواب بود                                                     چون حبابی نقش روی آب بود
می توانم بعد از این با این خدا                                            دوست باشم دوست، پاک و بی ریا
می توان با این خدا پرواز کرد                                                         سفرة دل را برایش باز کرد
می توان در بارة گل حرف زد                                                    صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت                                                   با دو قطره صد هزاران راز گفت
می توان با او صمیمی حرف زد                                                         مثل یاران قدیمی حرف زد
می توان تصنیفی از پرواز خواند                                                     با الفبای سکوت آواز خواند
می توان مثل علف ها حرف زد                                                          با زبانی بی الفبا حرف زد
می توان در بارة هر چیز گفت                                                 می توان شعری خیال انگیز گفت
مثل این شعر روان و آشنا                                                   پیش از اینها فکر می کردم خدا ...

قیصر امین پور.

 

 

کپی

(هرگونه کپی برداری از مطالب  این وبلاگ بدون ذکر منبع وجاهت قانونی ندارد.)

                                            

 ( لازم به ذکر است که اخیرا"پایگاه خبری شباویز مطالب وبلاگ اینجانب را بدون اجازه وذکر منبع با نام اولین های چمن سلطان کپی نموده است.)

 

تست عصبانیت سنجی نواکر

 

  تست روانشناسی :آيا تابه‌حال در موقعيتي قرار گرفته‌ايد كه حس كنيد داريد از عصبانيت منفجر مي‌شويد؟ آيا تا به حال به دليل عصبانيت و خشم دست به كارهايي زده‌اید كه بعدا از انجام آنها پشيمان شده‌ايد؟

 

آيا تا به‌حال اين حس به شما دست داده كه همسر يا نامزدتان بيش از حد سر مسائل پيش پاافتاده عصباني ‌شود؟ با انجام این تست می‌فهمید خودتان یا اطرافیان‌تان شخصیت و عادات پرخاشگرانه دارند یا نه.

 

وقتي خشن مي‌شويد

پرخاشگري يك هيجان و احساس منفي سركوب‌شده است كه فرد در موقعيت‌هايي كه فرصت دست مي‌دهد آن را به فرد خاص يا شيء خاص يا حتي نامشخصی بروز مي‌دهد. اين احساسات و هيجانات سركوب‌شده به صورت رفتاري يا كلامي بروز داده مي‌شود و اغلب فرد قادر به كنترل آن نيست و ممكن است پس از ارتكاب عمل از عملكرد خود پشيمان شود. به اعتقاد برخي روانشناسان، پرخاشگري شكل ديگري از افسردگي است. به عبارتي، پرخاشگري خشم عليه محيط بيرون است و افسردگي غالبا خشم عليه خود است. افراد پرخاشگر دربيشتر مواقع داراي تحمل پاييني هستند و نمي‌توانند آنچه را كه بر وفق مرادشان نيست قبول كنند؛ درنتيجه عصباني شده و رفتار پرخاشگرانه از خود بروز مي‌دهند. علل پرخاشگري مي‌تواند شخصيتي، خانوادگي، آموزشي، اجتماعي باشد.

 

راه‌هايی براي آرامش

تكنيك‌هايي كه مي‌توان براي كنترل پرخاشگري و عصبانیت شدید از آنها استفاده كرد شامل:

 

1-صميميت با ديگران

2-تامل و سكوت

3-تخليه يعني به‌طور مستقيم جواب خشونت را ندادن (تحقيقات جديد نشان مي‌دهد كه پرخاشگري كلامي و حتي فيزيكي متقابل علاوه بر اينكه خشم را كاهش نمي‌دهد، بلكه باعث افزايش آن نيز مي‌شود.)

4- صحبت كردن در مورد مشكل: بهترين روش براي كاهش پرخاشگري، صحبت كردن در مورد آن است كه به 2 روش گفت‌و‌گو با خود در مورد نحوه مقابله و مواجهه با مشكل و گفت‌و‌گو با فردي كه از دست او عصباني شده‌ايم، است.

5- گذشت كردن

6- انتخاب‌هاي سالم براي پيشگيري از خشم (به منظور اداره و كنترل خشم به خواب منظم، غذاي خوب، لذت از اوقات فراغت با ورزش، موسيقي آرام، قدم زدن در پارك، عبادت و معنويت و... نياز داريم.)

7- بپذيريد كه زندگي هميشه منصفانه نيست؛ تا وقتي كه نپذيريم زندگي هيچ انساني بي‌عيب و نقص نيست، شايد به همه‌كس و همه‌چيز خشمگين ‌شويم.

 

اين تست به شما كمك مي‌كند تا به ميزان پرخاشگري خود يا همسرتان پي ببريد و همچنين به اينكه بيشتر از چه نوع پرخاشگري‌اي در طول روز استفاده مي‌كنيد.

 

به اين 34 سؤال براساس كليد جواب دهيد

1- دوستانم معتقدند من زياد بحث مي‌كنم.

2- معتقدم همه مردم هميشه از قانو‌ن‌شكني استفاده مي‌كنند.

3- من زود از كوره‌ در مي‌روم اما زود هم آرام مي‌شوم.

4- اغلب با ديگران مخالفت مي‌كنم.

5- بسياري از مواقع، احساس مي‌كنم كه در زندگي با من ناجوانمردانه و ناعادلانه برخورد شده.

6- زماني كه افراد با من مخالفت مي‌كنند نمي‌توانم با آنها وارد بحث شوم.

7- بسياري از مواقع، بي‌دليل عصباني مي‌شوم.

8- ممكن است كسي كه مرا عصباني كرده، مورد ضرب و شتم قرار دهم.

9- گاهي فكر مي‌كنم كه چرا درمورد بعضي مسائل اينقدر حس بد و تلخ دارم.

10- مي‌دانم كه گاهي افراد ديگر را تهديد مي‌كنم.

11- كسي كه به من حمله كند با او به‌شدت برخورد مي‌كنم و حتما او را مي‌زنم.

12- مشكل كنترل كردن خلق خود را دارم.

13- اگر به قدر كافي عصباني باشم، ممكن است كار ديگري را نيز خراب كنم.

14- وقتي كه عصباني باشم در را محكم روي كسي كه در اتاق است مي‌كوبم.

15- وقتي افراد پرادعا هستند من فقط براي اينكه به آنها خودم را نشان دهم كاري كه مي‌خواهند را انجام مي‌دهم.

16- وقتي مردم با من مهربان هستند به اين فكر مي‌كنم كه حتما چيزي از من مي‌خواهند.

17- گاهي آنقدر عصباني مي‌شوم كه وسايل را مي‌شكنم.

18- گاهي اوقات درمورد افرادي كه از آنها خوشم نمي‌آيد غيبت مي‌كنم.

19- فرد آرامي هستم.

20- وقتي افراد من را مي‌رنجانند، به آنها مي‌گويم كه در موردشان چه فكر مي‌كنم.

21- گاهي فكر مي‌كنم مردم پشت سرم و در غيابم به من مي‌خندند.

22- وقتي چيزي كه مي‌خواهم را به دست نمي‌آورم، عصبانيتم را نشان مي‌دهم.

23-گاهي تمايل شديد خود را براي زدن كسي نمي‌توانم كنترل كنم.

24- بيشتر از افراد ديگر دعوا مي‌كنم.

25- اگر كسي مرا بزند من هم او را خواهم زد.

26- وقتي كه با دوستانم موافق نيستم كاملا صريح اين موضوع را به آنها مي‌گويم.

27- اگر قرار باشد كه براي دفاع از حقوق خودم از خشم و پرخاشگري استفاده كنم، اين كار را خواهم كرد.

28- من به افراد غريبه‌اي كه خيلي صميمي هستند نمي‌توانم اعتماد كنم.

29- گاهي احساس مي‌كنم مثل يك بمب از عصبانيت خواهم تركيد.

30- وقتي كه فردي من را آزرده كند فقط سكوت مي‌كنم.

31- مي‌دانم كه دوستانم پشت‌سرم حرف مي‌زنند.

32- بعضي از دوستانم فكر مي‌كنند من آدم زودجوشي هستم.

33- بعضي اوقات آنقدر حسود مي‌شوم كه نمي‌توانم به چيز ديگري فكر كنم.

34- من از شوخي‌هاي غيركلامي و هل دادن، مشت زدن، لگدزدن و... خوشم مي‌آيد.

 

نمره خشم شما چند است؟ 

شما پرخاشگری عملی داريد يا نه؟

سؤال‌هاي 8، 23، 25، 11، 27، 10، 24، 17 نشانه پرخاشگري عملي (يعني داشتن رفتار خشن‌ و آسيب‌زننده) مثل دعوا و ضرب و شتم هستند كه اگر جمع نمره شما به اين سوال‌ها بين 28 تا 32 شود، يعني از پرخاشگري عملي بالايي برخورداريد و به شما توصيه مي‌كنيم كه حتما براي مطرح كردن اين مسئله به روانشناس مراجعه كنيد. اگر جمع نمرات شما بين 24 تا 28 شود يعني شما از پرخاشگري عملي متوسط برخورداريد كه صحبت با يك روانشناس و مشاور به شما پيشنهاد مي‌شود. اگر هم زیر 24 بود یعنی دچار پرخاشگری عملی نیستید.

 

زبان شما خشن است؟

شما پرخاشگری كلامی داريد يا نه؟

سوال‌هاي 1،6، 26، 4، 20 نشانه پرخاشگري كلامي (با خشم و توهین حرف زدن) هستند كه اگر جمع نمرات شما بين 16 تا 20 شود،‌ نشان‌دهنده ميزان بالاي پرخاشگري كلامي شماست كه بهتر است از تكنيك‌هاي كنترل آن و همچنين صحبت با يك مشاور يا روانشناس بهره ببريد و اگر نمرات شما بين 12 تا 16 شود شما از پرخاشگري كلامي به ميزان متوسط برخورداريد و بد نيست در مورد شيوه‌هاي آرام كردن خود تحقيق و مطالعه كنيد.

 

با ديگران دشمنی داريد؟

فكر می كنيد چقدر حس خصومت در شما وجود دارد؟

سوال‌هاي 28، 2،‌ 5، 9، 16، 21، 31، 33 نشانه وجود حس خصومت هستند كه اگر جمع نمرات آنها بين 28 تا 32 شود يعني شما از ميزان خصومت بالايي برخورداريد و به شما توصيه مي‌شود در باورها و عقايد خود تغيير دهيد و در صورت امكان به روانشناس براي كمك گرفتن در تغيير اين نگرش‌ها مراجعه كنيد و اگر جمع نمرات شما بين 24 تا 28 بود يعني شما از حس خصومت متوسطي برخورداريد. (خصومت درواقع داشتن حس پرخاشگري دروني و بد بینی نسبت به دیگران است كه مي‌تواند فرد را به سمت رفتارهاي خشن و پرخاشگرانه سوق دهد.)

 

چه مقدار پرخاشگری غيرمستقيم در شما وجود دارد؟

شما چه مقدار از مقياس خشم را دارا هستيد؟

سوال‌هاي 15، 30، 34، 13، 14، 18 نشانه مقياس پرخاشگري غيرمستقيم هستند كه اگر جمع نمره شما در اين سوالات بين 20 تا 24 شود يعني از ميزان پرخاشگري غيرمستقيم بالايي برخوردار هستيد كه پيشنهاد مي‌شود به روانشناس مراجعه كرده يا با مشاور مشورت كنيد و اگر جمع نمرات شما بين 16 تا 20 شود شما از ميزان پرخاشگري غيرمستقيم متوسطي برخورداريد كه بهتر است از تكنيك‌هاي كنترل آن و آرام‌سازي خود كمك بگيريد.

 

پرخاشگري غيرمستقيم يعني حالتي كه علت عصبانیت و خشم خودرا نمي‌شناسيم؛ مثلا در اتوبوس به اشتباه به فردي برخورد مي‌كنيم و او شروع به پرخاشگري مي‌كند، اين نوع پرخاشگري را كه درواقع زمينه‌هاي قبلي دارد و درحقيقت تخليه هيجان‌هاي قبلي است، پرخاشگري غيرمستقيم مي‌نامند. درواقع اين همان حالت خشمي است كه به‌طور معمول به آن مي‌گوييم: «طرف دلش از جاي ديگر پر بود، اينجا خالي كرد و...»

 

خشم درونی داريد؟

شما چه مقدار از مقياس خشم را دارا هستيد؟

سوال‌هاي 3، 29، 19، 32، 7، 12، 22 نشانه مقياس خشم دروني هستند كه اگر جمع نمرات بين 24 تا 28 شود اين يعني ذهن شما از خشم دروني بالايي برخوردار است. (خشم، وضعيتي هيجاني است كه از ناراحتي كم و خفيف تا انفجار عصبانيت مي‌تواند گسترده شود. نشانه‌هاي فيزيكي خشم شامل تند شدن ضربان قلب، افزايش فشارخون و بالا رفتن ميزان آدرنالين در خون است. خشم درونی هر لحظه می‌تواند به خشم بیرونی بیانجامد)

منبع:مجله ایده آل

 

عکس قدیمی 2

 

 اردیبهشت1365 -دربندیخان عراق

گردان ابوذر -  تیپ57 ابوالفضل لرستان

ایستاده از راست:علی آقامحبی- ایرج محبی -یعقوب محبی-شمس الله محبیان-اسماعیل محبی-شهید اسماعیل محبیان

نشسته ازراست:مرحوم قدرت جعفری- جانباز حاج رضا لبیکی- علی اکبر محبی-هوشنگ فخری- شهیدعلی حسین محبی - حسین آقا محبی

 

سال 1364 دانش آموزان مدرسه  راهنمایی رسالت چمن سلطان

پیامبر(ص) وابلیس

وضوع :نظر شیطان در مورد امام علی(ع) چه بود؟

 

پیامبراكرم(ص) در خانه اُمّ سلمه  نشسته بودند.كسی از همسر ایشان اجازه ورود خواست.حضرت رسول(ص) فرمودند:ابلیس است، در را به روی او نبندید نمی خواهم راهش ندهید در را باز كنید و بگذارید بیاید .وقتی ابلیس رو به روی پیامبر (ص) نشست، گفت من به اختیار خودم به اینجا نیامده ام، دو فرشته از جانب خداوند من را مأمور كردند تا جلسه ای با تو داشته باشم. حضرت فرمودند: من سؤالاتی دارم كه تو باید به آنها جواب بدهی حضرت رسول(ص) از شیطان پرسیدند: در این دنیا با چه كسی دشمن هستی؟ با تو! نسبت به شما دشمنی بسیار دارم. حضرت پرسیدند: چرا؟ شیطان پاسخ داد: تو با این قدرت معنوی،مردم را هدایت می كنی و به آنها وعده قطعی می دهی كه آنها را در قیامت نیز شفاعت خواهی كرد. تو مانع و مخل كار من هستی و زحمت مرا به باد می دهی.حضرت رسول (ص) از شیطان پرسیدند: آیا با كس دیگری هم دشمن هستی، شیطان گفت:من با یاران و دوستان تو هم دشمن هستم. آنها وقتی گناه می كنند عاشق توبه هستند و از عذاب الهی دلهره دارند و به پدر و مادرشان احترام می گذارند. همچنین دشمن عالمی هستم كه به علمش عمل می كند و دشمن كسی هستم كه از كار خیر روگردان نیست.نظر شیطان درباره حضرت علی(ع )پیامبر اكرم(ص) از شیطان پرسیدند: نظرت درباره علی بن ابیطالب(ع)، وصی من چیست؟ شیطان پاسخ داد یا رسول الله امكان دستیابی به علی(ع) وجود ندارد. این آدم از نظر ما دست نیافتنی است؛چون به پروردگار عالمیان متصل است و ما نمی توانیم به او برسیم و من راضی هستم كه او كاری با من نداشته باشد چرا كه من طاقت یك لحظه دیدار او را ندارم چون نور الهی علی آنقدر قوی است كه ما را دفع می كند حضرت رسول(ص)فرمودند:شیطان! رفقای تو در این دنیا چه كسانی هستند؟ شیطان گفت:كسانی كه پشت سر مردم غیبت می كنند و پایبند به نماز نیستند. حضرت رسول(ع)فرمودند: همنشینان تو چه كسانی هستند؟ شیطان گفت: شرابخواران و همچنین تمام زنا كاران در آغوش من هستند. پیامبر(ص) پرسیدند: وكیلان تو چه كسانی هستند؟ شیطان گفت:وكیلان من كم فروشان، و خزانه داران من كسانی هستند كه خمس و زكات خود را پرداخت نمی كنند پیامبر اكرم (ص) در ادامه پرسیدند: شیطان! سرور و شادی تو در چیست؟ شیطان پاسخ داد در این است كه مردم قسم دروغ می خورند. حضرت فرمود چشم تو را چه چیزی كور می كند؟ شیطان گفت كمكی كه به مستمند در تنهایی می شود. پیامبر فرمود گوش تو را چه چیزی كر می كند؟ شیطان گفت وقتی امت تو دستانشان را به سوی پروردگار بلند كرده و یا الله و یا رب می گویند مسجد شیطان كجاست و چه كسانی مؤذن او هستند؟ پیامبر (ص) از شیطان پرسیدند: مسجد تو كجاست؟ شیطان گفت بازارهایی كه پر از غش و تقلب در اموال باشد. پیامبر خدا(ص) فرمود :با چه كسی هم غذا هستی؟ شیطان گفت:زنان و مردانی كه بر سر سفره، نام خدا را نمی برند.رسول خدا(ص) فرمود:چه كسی پیش تو عزیز است؟ شیطان گفت:كسی كه دائم غرق در معصیت است و معصیت را برای لحظه ای تعطیل و رها نمی كند .حضرت رسول(ص) از شیطان پرسیدند: آیا تو مؤذنی هم داری؟ شیطان گفت: كارگردانان و مطربان شبانه، مؤذن من هستند. حضرت فرمود شكار تو چیست؟ شیطان گفت مردان چشم چران. پیامبر پرسید چه كسی را بیشتر از همه دوست داری؟ شیطان گفت كسی كه با اخلاق و زبانش آرامش یك جامعه و خانواده را برهم می ریزد شیطان از چه كسانی رضایت كامل دارد؟ پیامبر(ص) فرمود:شیطان از چه كسی رضایت كامل داری؟ شیطان گفت:از زنانی كه با روی و موی باز با لباس و پوشش خود جلب توجه كرده، با آرایش بیرون آمده و دین مردم را غارت می كنند. (شیطان در حالی این سخنان را می گفت كه آن زمان بدحجابی در شهر مدینه وجود نداشت)

منبع از كتاب انوار المجالس به نقل از كتاب سراج القلوب

(هرگونه کپی برداری از مطالب  این وبلاگ بدون ذکر منبع وجاهت قانونی ندارد.)

آثار باستانی چمن سلطان

آثار باستانی

در روزگاری که گردشگری وجذب توریست یک از منابع پردرآمد در کشور ما می باشد وشاهدیم که  جوانان روستاهایی در کویر مرکزی ایران بدون هیچگونه امکاناتی ودرآمدی گردشگران  سراسر جهان رابه سوی خود جذب می نمایند واز این طریق درآمد خوبی کسب می نمایند ، متاسفانه ما اهالی چمن سلطان تیشه به ریشه خود زده ونداشته هایمان را نیز ازبین بردیم وخواهیم بردو آثاری برای خود وآیندگان نگذاشته ایم تا نشان دهنده قدمت سرزمینمان باشد وتنها در قسمت ذیل به ذکر آثاری که تنها یادگار کهن می باشد بسنده می کنم:

1-     حمام قدیمی :

این حمام در ضلع غربی مسجد جامع واقع شده بود که به گفته قدیمی ها در حالی که کشاورزی در حال شخم زمین خود بوده پیدا می شود ودارای خزینه بوده وبسیار زیبا که مورد مرمت قرار می گیرد وسال های زیادی اهالی از ان استفاده می نمودند که حمام زنانه به نام حمام حلیمه معروف بوده است وبه خاطرگسترش مسجد جامع آثاری از آن بر جای نگذاشیم.


2-  ارگ وقلعه:

قلعه ای بر روی تپه در وسط  روستا قرار داشت که به نام قلعه بگ ها معروف بوده است این قلعه دارای برج وبارو بوده که به مرور زمان وبه بخاطر به توجهی اهالی ومسئولین میراث فرهنگی الیگودرز از بین رفته است وآخرین برج آن نیز در حال ازبین رفتن است وای کاش بخشدار محترم وشورای اسلامی روستا با درایت وتدبیر خود می توانستند مانند دیگر شهرها که آثار باستانی خودرا درون فلکه (میدان) قرار داده اند تنها برج باقیمانده را حفظ ونگهداری می کردند.

3- چشمه ها:

از قدیم الایام به خاطر بزرگ بودن روستای چمن سلطان مردم مجبور بوده اند در محله های مختلف از چشمه های متعددی برای آب شرب خود استفاده نمایند که بانام های مختلف همچون آقاحسن بولاغه ، زیور بولاغه،اله بولاغه و....... نامیده می شدند که متاسفانه به خاطر لوله کشی منازل این چشمه ها در حال از بین رفتن ویا به کلی ویران شده اند وبخشداری وشورای اسلامی باید از چشمه های موجود نهایت استفاده رابرده وبا درست کردن آب نماها و...

مانع از هدر رفت آب  شده وبر زیبایی های روستا بیفزایند.

 

4-     قلعه وباغ هوشنگ خان :

این قلعه  درقسمت جنوبی روستا واقع شده بود ودارای عمارتی زیبا با درختان فراوان میوه بود که متاسفانه به علت عدم احساس مسئولیت در حفظ ونگهداری آن توسط مسئولین ذیربط به طور کلی نابود ودر حال ازبین رفتن است.

5-    سنگ آسیاب (دیبگ داشه):

            این سنگ که اهالی روستا طی سالیان متمادی از آن برای کندن پوست گندم های خود استفاده نموده اندوسنگی زیباست که به صورتی طراحی شده که گندم ها ی خیس شده را در چاله آن می ریختند وبا استفاده از وسیله ای چوبی به شکل T به نام تخماق آن را می کوبیدندتا پوست گندم ها جدا گرددودر غذاها از آن استفاده نمایند.ای کاش بخشدار وشورای اسلامی روستا فکری در زمینه نگهداری این سنگ با ارزش انجام می دادند.

جامعه فرهنگیان چمن سلطان


 
جامعه فرهنگیان چمن سلطان

 


اعتلاء وپیشرفت یک جامعه مرهون زحمات بی دریغ معلمان وفرهنگیان آن می باشد واگر زحمات این عزیزان نبود بی شک امروز ما شاهد پیشرفت وتربیت هزاران نخبه در رشته های دکترا ومهندسی نبودیم ومعلمان  وفرهنگیان عزیزما  با تربیت هزاران جوان ونخبه علمی همان وظیفه شغل پیامبری خود رابه نحو احسن انجام داده ومی دهند و وظیفه ماست که با معرفی تک تک این عزیزان به همشهریان عزیز ومخصوصا" جوانان یاد وخاطره آنها را دراذهان خود زنده نگه داریم وقدر دان زحمات آن ها باشیم ودر روزگاری که  معیشت ورفاه معلمین عزیز به فراموشی سپرده تنها باذکرنامشان دین خویش به آنان  را ادا نماییم.  معلمان چمن سلطان در تربیت هزاران دانش آموز در الیگودرز وروستاهای دور افتاده وسراسرکشور کوشیده ونام خود را به نیکی به یادگارگذاشته اند در پایان اگرچنانچه نام عزیزی رافراموش کرده و ذکر ننموده ام در قسمت نظرات برایم ارسال نمایید.
  ردیف نام  نام خانوادگی

1 مرتضی اصلانی 2 محمدجعفر انالی 3 احمد بخشی 4 تقی بخشی 5 حسین بخشی 6 مجید بخشی 7 زریر بیات 8 محمد  بیات 9 الله یار بیات 10 ارسلان بیات 11 محمد بیات 12 تقی جدیدالاسلام (خدارحمتش کند) 13 فتح الله جدیدی 14 غلامرضا جعفری 15 وجیه الله جعفری 16 عبدالرضا جعفری 17 حجت جنانی 18 محمود جهانگیری 19 احمد جهانگیری 20 علی رضا جهانگیری 21 مهدی جهانگیری 22 باقر جهانگیری 23 امیدوار جهانگیری 24 ذبیح الله جهانگیری 25 ولی حیدری 26 خدایار خسروی 27 علی خلیلی 28 محمود رجب خوانساری 29 سعید رجب خوانساری 30 حسین آقا رجب خوانساری 31 ناصر رجب خوانساری 32 امرالله رمضانی 33 روح الله رمضانی 34 محمد  رمضانی 35 نورالله رمضانی 36 عبدالرضا سیفی 37 سعید سیفی 38 احمد سیفی 39 جلال شاهمرادی 40 سید محسن صالحی 41 کریم صحرایی 42 روح الله صفری 43 اردشیر عابدینی 44 غلامعباس عابدینی 45 اکبر عسگری 46 کریم عسگری 47 رحیم عسگری 48 مصطفی عسگری 49 علی  عسگری 50 فضل الله عسگری (خدا رحمتش کند) 51 جهانگیر عظیمی 52 حمیدرضا عیسوند 53 خلیل فضائلی پور 54 شاهپور قادری 55 رضا قادری 56 احمد قادری 57 اسماعیل قادری 58 ابراهیم قادری 59 خسرو قادری 60 ناصر قادری 61 ابراهیم قاسمی 62 مسلم قراتکنی 63 عیدی محمد قشلاقی 64 غلامرضا قشلاقی 65 علی آقا قشلاقی 66 سعید قشلاقی 67 ابراهیم کرچی 68 حسن آقا کرچی 69 قاسم کرچی  70 اسماعیل کرچی (شهید) 71 احمد محبی 72 اسحاق محبی 73 اسماعیل محبی 74 ابراهیم محبی 75 مجید محبی 76 اصغر محبی 77 محمدحسین محبی 78 ایرج محبی 79 داود محبی 80 بهزاد محبی 81 محمد  محبی (حسین) 82 غلامحسین محبی 83 مجید مرادی 84  یعقوب مرادی   85 اسماعیل قربانی    86 عقیل قربانی    87     88     89     90    
 
 

اربعین

 اعضای گروه ما در پیاده روی اربعین  1395

مسیر نجف به کربلا -اربعین  1395 

 


  سامرا -  حرم شریف امام هادی (ع) وامام حسن عسگری (ع) - اربعین1395

عکس قدیمی

دهه 1350

ایستاده از راست: یعقوب محبی ،حسین آقا محبی ،مجید محبی،ابراهیم سیفی ،هوشنگ قادری،محمد عابدینی،امیر آقا محبی،محمدمحبی (امام)

 

دهه1350

ایستاده از راست: محمد محبی ، محمد عابدینی

نشسته از راست:نفر دوم اسماعیل محبی ،هوشنگ قادری،حسین آقا محبی

احادیث

احادیث اخلاقى از حضرت محمد (ص)

 

1 - فضيلت دانش طلبى
« مَنْ سَلَكَ طَريقًا يَطْلُبُ فيهِ عِلْمًا سَلَكَ اللّهُ بِهِ طَريقًا إِلَى الْجَنَّةِ... وَ فَضْلُ الْعالِمِ عَلَى الْعابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلى سائِرِ النُّجُوم لَيْلَةَالْبَدْرِ.»:

هر كه راهى رود كه در آن دانشى جويد، خداوند او را به راهى كه به سوى بهشت است ببرد، و برترى عالِم بر عابد، مانند برترى ماه در شب چهارده، بر ديگر ستارگان است.

-----------------------------------------------
2- دين يابى ايرانيان
« لَوْ كانَ الدِّينُ عِنْدَ الثُّرَيّا لَذَهَبَ بِهِ رَجُلٌ مِنْ فارْسَ ـ أَوْ قَالَ ـ مِنْ أَبْناءِ فارْسَ حَتّى يَتَناوَلَهُ.»:
اگر دين به ستاره ثريّا رسد، هر آينه مردى از سرزمين پارس ـ يا اين كه فرموده از فرزندان فارس ـ به آن دست خواهند يافت.

-----------------------------------------------
3- ايمان خواهى ايرانيان
« إِذا نَزَلَتْ عَلَيْهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) سُورَةُ الْجُمُعَةِ، فَلَمّا قَرَأَ: وَ آخَرينَ مِنْهُمْ لَمّا يَلْحَقُوا بِهِمْ. قَالَ رَجُلٌ مَنْ هؤُلاءِ يا رَسُولَ اللّهِ؟ فَلَمْ يُراجِعْهُ النّبِىُّ(صلى الله عليه وآله وسلم)، حَتّى سَأَلَهُ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلاثًا. قالَ وَفينا سَلْمانُ الفارْسىُّ قالَ فَوَضَعَ النَّبِىُّ يَدَهُ عَلى سَلْمانَ ثُمَّ قالَ: لَوْ كَانَ الاِْيمانُ عِنْدَ الثُّرَيّا لَنالَهُ رِجالٌ مِنْ هؤُلاءِ.»:
وقتى كه سوره جمعه بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) نازل گرديد و آن حضرت آيه وَ آخَرينَ مِنْهُمْ لَمّا يَلْحَقُوا بِهِمْ را خواند.

مردى گفت:اى پيامبر خدا! مراد اين آيه چه كسانى است؟ رسول خدا به او چيزى نگفت تا اين كه آن شخص يك بار، دوبار، يا سه بار سؤال كرد.


راوى مى گويد: سلمان فارسى در ميان ما بود كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)دستش را روى دوش او نهاد، سپس فرمود: اگر ايمان به ستاره ثريّا برسد، هر آينه مردانى از سرزمين اين مرد به آن دست خواهند يافت.

-----------------------------------------------
4- مشمولان شفاعت
« أَرْبَعَةٌ أَنَا الشَّفيعُ لَهُمْ يَوْمَ القِيمَةِ:

1ـ مُعينُ أَهْلِ بَيْتى.
2ـ وَ الْقاضى لَهُمْ حَوائِجَهُمْ عِنْدَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ.
3ـ وَ الُْمحِبُّ لَهُمْ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ.
4ـ وَ الدّافِعُ عَنْهُمْ بِيَدِهِ.»:
چهار دسته اند كه من، روز قيامت، شفيع آنها هستم:1ـ يارى دهنده اهل بيتم،2ـ برآورنده حاجات اهل بيتم به هنگام اضطرار و ناچارى،3ـ دوستدار اهل بيتم به قلب و زبان،4ـ و دفاع كننده از اهل بيتم با دست و عمل.

-----------------------------------------------
5- ملاك پذيرش اعمال
« لا يُقْبَلُ قَوْلٌ إِلاّ بِعَمَل وَ لا يُقْبَلُ قَوْلٌ وَ لا عَمَلٌ إِلاّ بِنِيَّة وَ لا يُقْبَلُ قَوْلٌ وَ لا عَمَلٌ وَ لا نِيَّةٌ إِلاّ بِإِصابَةِ السُّنَّةِ.»:
نزد خداوند سخنى پذيرفته نمى شود، مگر آن كه همراه با عمل باشد، و سخن و عملى پذيرفته نمى شود، مگر آن كه همراه با نيّت خالص باشد، و سخن و عمل و نيّتى پذيرفته نمى شود، مگر آن كه مطابق سنّت باشد.

-----------------------------------------------
6- صفات بهشتى
« أَلا أُخْبِرُكُمْ بِمَنْ تَحْرُمُ عَلَيْهِ النّارُ غَدًا؟ قيلَ بَلى يا رَسُولَ اللّهِ.
فَقالَ: أَلْهَيِّنُ الْقَريبُ اللَّيِّنُ السَّهْلُ.»:
آيا كسى را كه فرداى قيامت، آتش بر او حرام است به شما معرّفى نكنم؟ گفتند: آرى، اى پيامبر خدا.

فرمود: كسى كه متين، خونگرم، نرمخو و آسانگير باشد.

-----------------------------------------------
7- نشانه هاى ستمكار
« عَلامَةُ الظّالِم أَرْبَعَةٌ: يَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَةِ، وَ يَمْلِكُ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ، وَ يُبْغِضُ الْحَقَّ وَ يُظْهِرُ الظُّلْمَ.»:
نشانه ظالم چهار چيز است :1ـ با نافرمانى به مافوقش ستم مى كند،2ـ به زيردستش با غلبه فرمانروايى مى كند،3ـ حقّ را دشمن مى دارد،4ـ و ستم را آشكار مى كند.

-----------------------------------------------
8- شعبه هاى علوم دين
« إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلاثَةٌ: آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَريضَةٌ عادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قائِمَةٌ وَ ما خَلاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ.»:
همانا علم دين سه چيز است، و غير از اينها فضل است:1ـ آيه محكمه (كه منظور از آن علم اصول عقائد است)،2ـ فريضه عادله (كه منظور از آن علم اخلاق است)،3ـ و سنّت قائمه (كه منظور از آن علم احكام شريعت است).

-----------------------------------------------
9- فتواى نااهل
« مَنْ أَفْتى النّاسَ بِغَيْرِ عِلْم... فَقَدْ هَلَكَ وَ أَهْلَكَ.»:
كسى كه بدون صلاحيّت علمى براى مردم فتوا دهد، خود را هلاك ساخته و ديگران را نيز به هلاكت انداخته است.

-----------------------------------------------
10- روزه واقعى
« أَلصّائِمُ فى عِبادَة وَ إِنْ كانَ فى فِراشِهِ ما لَمْ يَغْتَبْ مُسْلِمًا.»:
روزه دار ـ مادامى كه غيبت مسلمانى را نكرده باشد ـ همواره در عبادت است، اگر چه در رختخواب خود باشد.

-----------------------------------------------
11- فضيلت رمضان
« شَهْرُ رَمضانَ شَهْرُ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ هُوَ شَهْرٌ يُضاعَفُ فيهِ الْحَسَناتُ وَ يَمْحُو فيهِ السَّيِّئاتُ وَ هُوَ شَهْرُ الْبَرَكَةِ وَ هُوَ شَهْرُ الاْنابَةِ وَ هُوَ شَهْرُ التَّوبَةِ وَ هُوَ شَهْرُ الْمَغْفِرَةِ وَ هُوَ شَهْرُ الْعِتْقِ مِنَ النّارِ وَ الْفَوْزِ بِالْجَنَّةِ.
أَلا فَاجْتَنِبُوا فيهِ كُلَّ حَرام وَ أَكْثِرُوا فيهِ مِنْ تِلاوَةِ الْقُرآنِ....»:
ماه رمضان، ماه خداوند عزيز و جليل است، و آن ماهى است كه در آن نيكي ها دوچندان و بديها محو مى شود، ماه بركت و ماه بازگشت به خدا و توبه از گناه و ماه آمرزش و ماه آزادى از آتش دوزخ و كاميابى به بهشت است. آگاه باشيد! در آن ماه از هر حرامى بپرهيزيد و قرآن را زياد بخوانيد.

-----------------------------------------------
12- نشانه هاى شكيبا
« عَلامَةُ الصّابِرِ فى ثَلاث:أَوَّلُها أَنْ لا يَكْسَلَ،و الثّانِيَةُ أَنْ لا يَضْجَرَ،وَ الثّالِثَةُ أَنْ لا يَشْكُوَ مِنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ. لاِنـَّهُ إِذا كَسِلَ فَقَدْ ضَيَّعَ الْحَقَّ،وَ إِذا ضَجِرَ لَمْ يُؤَدِّ الشُّكْرَ،وَ إِذا شَكى مِنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ فَقَدْ عَصاهُ.»:
علامت صابر در سه چيز است:اوّل: آن كه كسل نشود،دوّم: آن كه آزرده خاطر نگردد،سوّم: آن كه از خداوند عزّوجلّ شكوه نكند،زيرا وقتى كه كسل شود، حقّ را ضايع مى كند،و چون آزرده خاطر گردد شكر را به جا نمى آورد،و چون از پروردگارش شكايت كند در واقع او را نافرمانى نموده است.

-----------------------------------------------
13- بدترين جهنّمى

« إِنَّ أَهْلَ النّارِ لَيَتَأَذُّونَ مِنْ ريحِ الْعالِمِ التّارِكِ لِعِلْمِهِ وَ إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النّارِ نِدامَةً وَ حَسْرَةً رَجُلٌ دَعا عَبْدًا إِلَى اللّهِ فَاسْتَجابَ لَهُ وَ قَبِلَ مِنْهُ فَأَطاعَ اللّهَ فَأَدْخَلَهُ اللّهُ الْجَنَّةَ وَ أَدْخَلَ الدّاعِىَ النّارَ بِتَرْكِهِ عِلْمَهُ.»:
همانا اهل جهنّم از بوى گند عالمى كه به علمش عمل نكرده رنج مى برند، و از اهل دوزخ پشيمانى و حسرت آن كس سختتر است كه در دنيا بنده اى را به سوى خدا خوانده و او پذيرفته و خدا را اطاعت كرده و خداوند او را به بهشت درآورده، ولى خودِ دعوت كننده را به سبب عمل نكردن به علمش به دوزخ انداخته است.

-----------------------------------------------
14- عالمان دنيا طلب
« أَوْحَى اللّهُ إِلى داوُدَ(عليه السلام) لا تَجْعَلْ بَيْنى وَ بَيْنَكَ عالِمًا مَفْتُونًا بِالدُّنْيا فَيَصُدَّكَ عَنْ طَريقِ مَحَبَّتى فَإِنَّ أُولئِكَ قُطّاعُ طَريقِ عِبادِى الْمُريدينَ، إِنَّ أَدْنى ما أَنـَا صانِعٌ بِهِمْ أَنْ أَنـْزَعَ حَلاوَةَ مُناجاتى عَنْ قُلوبِهِمْ.»:
خداوند به داود(عليه السلام) وحى فرمود كه: ميان من و خودت، عالِم فريفته دنيا را واسطه قرار مده كه تو را از راه دوستى ام بگرداند، زيرا كه آنان، راهزنانِ بندگانِ جوياى مناند، همانا كمتر كارى كه با ايشان كنم اين است كه شيرينى مناجاتم را از دلشان بركنم.

-----------------------------------------------
15- نتيجه يقين
« لَوْ كُنْتُم تُوقِنُونَ بِخَيْرِ الاْخِرَةِ وَ شَرِّها كَما تُوقِنُونَ بِالدُّنيا لاَثَرْتُمْ طَلَبَ الآخِرَةِ.»:
اگر شما مردم يقين به خير و شرّ آخرت مى داشتيد، همان طور كه يقين به دنيا داريد، البته در آن صورت، آخرت را انتخاب مى كرديد.

-----------------------------------------------
16- نخستين پرسش هاى قيامت
« لا تَزُولُ قَدَمَا الْعَبْدِ يَوْمَ القِيمَةِ حَتّى يُسْأَلَ عَنْ أَرْبَع: عَنْ عُمْرِهِ فيما أَفـْناهُ، وَ عَنْ شَبابِهِ فيما أَبـْلاهُ، وَ عَنْ عِلْمِهِ كَيْفَ عَمِلَ بِهِ، وَ عَنْ مالِهِ مِنْ أَيـْنَ اكْتَسَبَهُ وَ فيما أَنـْفَقَهُ، وَ عَنْ حُبِّنا أَهـْلَ الْبَيْتِ.»:
هيچ بنده اى در روز قيامت قدم از قدم برنمى دارد، تا از اين چهار چيز از او پرسيده شود:1ـ از عمرش كه در چه راهى آن را فانى نموده،2ـ و از جوانىاش كه در چه كارى فرسوده اش ساخته،3ـ و از مالش كه از كجا به دست آورده و در چه راهى صرف نموده،4ـ و از دوستىِ ما اهل بيت.

-----------------------------------------------
17- محكم كارى
« وَ لكِنَّ اللّهَ يُحِبُّ عَبْدًا إِذا عَمِلَ عَمَلاً أَحـْكَمَهُ.»:
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) وقتى كه با دقّت قبر سعد بن معاذ را پوشاند فرمود: مى دانم كه قبر سرانجام فرو مى ريزد و نظم آن بهم مى خورد، ولى خداوند بندهاى را دوست مى دارد كه چون به كارى پردازد، آن را محكم و استوار انجام دهد.

-----------------------------------------------
18- مرگ، بيدارى بزرگ
« أَلنّاسُ نِيامٌ إِذا ماتُوا انْتَبَهُوا.»:
مردم در خواباند وقتى كه بميرند، بيدار مى شوند.

-----------------------------------------------
19- ثواب اعمال كارساز
« سَبْعَةُ أَسـْباب يُكْسَبُ لِلْعَبْدِ ثَوابُها بَعْدَ وَفاتِهِ:رَجُلٌ غَرَسَ نَخْـلاً أَوْ حَـفَـرَ بِئْـرًا أَوْ أَجْرى نَهْـرًاأَوْ بَنـى مَسْجِـدًا أَوْ كَتَبَ مُصْحَفًا أَوْ وَرَّثَ عِلْمًاأَوْ خَلَّفَ وَلَـدًا صالِحـًا يَسْتَغْفِرُ لَـهُ بَعْـدَ وَفاتِـهِ.»:
هفت چيز است كه اگر كسى يكى از آنها را انجام داده باشد، پس از مرگش پاداش آن هفت چيز به او مى رسد:1ـ كسى كه نخلى را نشانده باشد (درخت مثمرى را غرس كرده باشد)،2ـ يا چاهى را كنده باشد،3ـ يا نهرى را جارى ساخته باشد،4ـ يا مسجدى را بنا نموده باشد،5ـ يا قرآنى را نوشته باشد،6ـ يا علمى را از خود برجاى نهاده باشد،7ـ يا فرزند صالحى را باقى گذاشته باشد كه براى او استغفار نمايد.

-----------------------------------------------
20- سعادتمندان
« طُوبى لِمَنْ مَنَعَهُ عَيـْبـُهُ عَنْ عُيـُوبِ الْمُـؤْمِنينَ مِنْ إِخْوانِهِ طُوبى لِمَنْ أَنـْفَقَ الْقَصْدَ وَ بَذَلَ الفَضْلَ وَ أَمْسَكَ قَولَهُ عَنِ الفُضُولِ وَ قَبيحِ الْفِعْلِ.»:
خوشا به حال كسى كه عيبش او را از عيوب برادران مؤمنش باز دارد، خوشا به حال كسى كه در خرج كردن ميانه روى كند و زياده از خرج را ببخشد و از سخنانِ زائد و زشت خوددارى ورزد.

 

قرآن

قرآن (خواندنی) از دکتر شریعتی
قرآن کتابی است که نام بیش از ۷۰ سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است، و بیش از ۳۰ سوره اش از پدیده های مادّی و تنها ۲ سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز!
کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست...
این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لای آن را بستند، لایه اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت و از آن هنگام که این کتاب را _ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و برای تقدیس و تبرّک و اسباب کشی به کار رفت، از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند، وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و بادشانه و ... شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند و بالاخره، اینکه می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد.

قرآن! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند: " چه کسی مرده است؟ "
چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است .

قرآن! من شرمنده توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدّل کرده ام .
یکی ذوق می کند که تو را بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق می کند که تو را فرش کرده،‌ یکی ذوق می کند که تو را با طلا نوشته، ‌یکی به خود می بالد که تو را در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و ... آیا واقعاً خدا تو را فرستاده تا موزه سازی کنیم؟

قرآن! من شرمنده توام اگر حتّی آنان که تو را می خوانند و تو را می شنوند،‌ آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند: "احسنت ...! " گویی مسابقه نفس است ...

قرآن!‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدّل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه،‌ خواندن تو از آخر به اوّل،‌ یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که تو را حفظ کرده اند، ‌حفظ کنی، تا این چنین تو را اسباب مسابقات هوش نکنند.

خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .
آنان که وقتی تورا می خوانند چنان حظ می کنند،‌ گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است، که به صلیب جهالت کشیدیم .

دکتر علی شریعتی در بخش های دیگر قرآن کریم را این گونه معرّفی می نماید :

"... قرآن در عین حال که معترف است جامعه بر اساس قوانین لا یتغیر استوار است، مسئولیت انسان را هم نفی نکرده است و انسان در این مکتب مسئول است که سنّت‌ها را درست بشناسد و بر طریق تکامل جامعه آن سنتّها را اصلاح نماید. به چه وسیله؟ به وسیله ی علم خودش..."

مجموعه آثار ۲۸ / روش شناخت اسلام/ ص ۰۰

 

"... آیا قرآن برای استخاره است، یا برای اسباب کشی و تبرّک و توسّل و جلوگیری از چشم زخم و حفظ پستان‌های گاو شیرده و شگون مجلس عقد و عروسی و بازوبند و بند قنداق بچه ها ؟ و یا در حوزه‌های علمیه، برای جستن یک حکم فقهی و یا توجیه یک روایت اختلافی و یا یافتن صنایع بدیعی و مثالی برای درس معانی و بیان و بدیع..."

مجموعه آثار ۵ / ما و اقبال / ص ۸۲

 

کتاب کاربرد آیات قرآن در اندیشه‌ي دکتر علی شریعتی, به کوشش "امیر رضایی"

توبه نصوح

داستان عبرت انگیز توبه نصــوح :

 
نصوح مردى بود شبيه زنها ، صورتش مو نداشت و در حمام زنانه كار مى كرد و كسى از وضع او خبر نداشت و آوازه تميزكارى و زرنگى او به گوش همه رسيده و زنان و دختران و رجال دولت و اعيان و اشراف دوست داشتند كه وى آنها را دلاكى كند و از او قبلاً وقت مى گرفتند تا روزى در كاخ شاه صحبت از او به ميان آمد.

دختر شاه مايل شد كه به حمام آمده و كار نصوح را ببيند. نصوح جهت پذيرايى و خدمتگزارى اعلام آمادگى نمود ، سپس دختر شاه با چند تن از خواص نديمانش به اتفاق نصوح به حمام آمده و مشغول استحمام شد . از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت ، از اين حادثه دختر پادشاه در غضب شده و به دو تن از خواصش دستور داد كه همه كارگران را تفتيش كنند تا شايد آن گوهر ارزنده پيدا شود  . طبق اين دستور مأمورين ، كارگران را يكى بعد از ديگرى مورد بازديد خود قرار دادند، همين كه نوبت به نصوح رسيد با اينكه آن بيچاره هيچگونه خبرى از آن نداشت ، ولى از ترس رسوايى ، حاضر نشد كه وى را تفتيش ‍ كنند، لذا به هر طرفى كه مى رفتند تا دستگيرش كنند، او به طرف ديگر فرار مى كرد و اين عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقويت مى كرد و لذا مأمورين براى دستگيرى او بيشتر سعى مى كردند. نصوح هم تنها راه نجات را در اين ديد كه خود را در ميان خزينه حمام پنهان كند، ناچار به داخل خزينه رفته و همين كه ديد مأمورين براى گرفتن او به خزينه آمدند و ديگر كارش از كار گذشته و الان است كه رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه كرد و از خدا خواست كه از اين غم و رسوايى نجاتش دهد . به مجرد اين كه نصوح توبه كرد، ناگهان از بيرون حمام آوازى بلند شد كه دست از اين بيچاره برداريد كه گوهر پيدا شد . پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شكر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص ‍ شد و به خانه خود رفت .

هر مقدار مالى كه از راه گناه تحصيل كرده بود در راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند ، ديگر نمى توانست در آن شهر بماند و از طرفى نمى توانست راز خودش را به كسى اظهار كند، ناچار از شهر خارج و در كوهى كه در چند فرسخى آن شهر بود، سكونت اختيار نمود و به عبادت خدا مشغول گرديد . اتفاقاً شبى در خواب ديد كسى به او مى گويد : « اى نصـــوح ! چگونه توبه كرده اى و حال آنكه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئيده شده است ؟ تو بايد چنان توبه كنى كه گوشتهاى حرام از بدنت بريزد . »

همين كه از خواب بيدار شد با خودش قرار گذاشت كه سنگهاى گران وزن را حمل كند و به اين ترتيب گوشتهاى حرام تنش را آب كند  . نصوح اين برنامه را مرتب عمل مى كرد تا در يكى از روزها همانطورى كه مشغول به كار بود، چشمش به ميشى افتاد كه در آن كوه چرا مىكرد. از اين امر به فكر فرو رفت كه اين ميش از كجا آمده و از كيست ؟ تا عاقبت با خود انديشيد كه اين ميش قطعاً از شبانى فرار كرده و به اينجا آمده است ، بايستى من از آن نگهدارى كنم تا صاحبش پيدا شود و به او تسليمش نمايم . لذا آن ميش را گرفت و نگهدارى نمود و از همان علوفه و گياهان كه خود مى خورد ، به آن حيوان نيز مى داد و مواظبت مى كرد كه گرسنه نماند.

خلاصه ميش زاد ولد كرد و نصوح از شير و عوائد ديگر آن بهره مند مى شد تا سرانجام كاروانى كه راه را گم كرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاكت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همين كه نصوح را ديدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شير مى داد به طورى كه همگى سير شده و راه شهر را از او پرسيدند. وى راهى نزديك را به آنها نشان داده و آنها موقع حركت هر كدام به نصوح احسانى كردند و او در آنجا قلعه اى بنا كرده و چاه آبى حفر نمود و كم كم در آنجا منازلى ساخته و شهركى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و رحل اقامت افكندند و نصوح بر آنها به عدل و داد حكومت نموده و مردمى كه در آن محل سكونت اختيار كردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگريستند.

رفته رفته ، آوازه خوبى و حسن تدبير او به گوش پادشاه آن عصر رسيد كه پدر آن دختر بود . از شنيدن اين خبر مشتاق ديدار او شده ، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت كنند. همين كه دعوت شاه به نصوح رسيد، نپذيرفت و گفت : من كارى و نيازى به دربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست . مأمورين چون اين سخن را به شاه رساندند، بسيار تعجب كرد و اظهار داشت حال كه او براى آمدن نزد ما حاضر نيست ما مى رويم كه او را و شهرك نوبنياد او را ببينيم  .

پس با خواص درباريانش به سوى محل نصوح حركت كرد، همين كه به آن محل رسيد به عزرائيل امر شد كه جان پادشاه را بگيرد، پس پادشاه در آنجا سكته كرد و نصوح چون خبردار شد كه شاه براى ملاقات و ديدار او آمده بود ، در مراسم تشييع او شركت و آنجا ماند تا او را به خاك سپردند و چون پادشاه پسرى نداشت ، اركان دولت مصلحت ديدند كه نصوح را به تخت سلطنت بنشانند. چنان كردند و نصوح چون به پادشاهى رسيد، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملكتش گسترانيده و بعد با همان دختر پادشاه كه ذكرش رفت ، ازدواج كرد و چون شب زفاف و عروسى رسيد، در بارگاهش ‍ نشسته بود كه ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل ، ميش من گم شده بود و اكنون آن را نزد تو يافته ام ، مالم را به من رد كن  . نصوح گفت : چنين است . دستور داد تا ميش را به او رد كنند، گفت چون ميش مرا نگهبانى كرده اى هرچه از منافع آن استفاده كرده اى ، بر تو حلال ولى بايد آنچه مانده با من نصف كنى . گفت : درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غير منفول را با او نصف كنند.

آن شخص گفت : بدان اى نصوح ، نه من شبانم و نه آن ميش است بلكه ما دو فرشته براى آزمايش تو آمده ايم . تمام اين ملك و نعمت اجر توبه راستين و صادقانه ات بود كه بر تو حلال و گوارا باد ، و از نظر غايب شدند .

در خاتمه اين بحث نيز به روايتى از امام جعفر صادق عليه السلام اشاره مى شود كه به اهميت و اثرات توبه نصوح تأكيد دارد . معاوية بن وهب گويد ، شنيدم حضرت صادق (ع) مى فرمود :

چون بنده ، توبه نصوح كند، خداوند او را دوست دارد و در دنيا و آخرت بر او پرده پوشى كند.

من عرض كردم : چگونه بر او پرده پوشى كند؟

حضرت عليه السلام فرمود : هر چه از گناهان كه دو فرشته موكل بر او نوشته اند، از يادشان ببرد و به جوارح و اعضاى بدن او وحى فرمايد كه گناهان او را پنهان كنيد و به قطعه هاى زمين كه در آنجاها گناه كرده وحى فرمايد كه پنهان داريد، آنچه گناهان كه بر روى تو كرده است . پس ديدار كند خدا را هنگام ملاقات او و چيزى كه به ضرر او بر گناهانش گواهى دهد، نيست  . منبع : اصول كافى ، ج 4 ، ص  164

فراغ پدر

                                                                      

                                       (( بازگشت همه به سوی اوست))

پدر یعنی تپش در قلب خانه!

پدر یعنی تسلط بر زمانه

پدر احساس خوب تکیه برکوه

پدر یعنی تسلی وقت اندوه

پدر یعنی ز من نام ونشانه

پدر یعنی فدای اهل خانه

پدر یعنی غرور و مستی من

پدر یعنی تمام هستی من

پدر یعنی تمامی وجودم

پدر بعد از خدا تنها سجودم

                           22 اردیبهشت  1395 برای همیشه در ذهن ما خواهد ماند  پدر عزیزم.

                                                         (  روحش شاد و یادش گرامی باد)

 

‫منیم آتام سفره لى بیر کیشییدى 

آن سفره هاى باز پدر یاد کردنى است         

ائل الیندن توتماق اوْنون ایشییدى

‫آن یاریش به ایل من انشا کردنى است

‫گؤزللرین آخره قالمیشییدى

روحش به یاد نیکى او شاد کردنى است

‫اوْننان سوْرا دؤنرگه لر دؤنوْبلر

وارونه گشت بعدِ پدر کار روزگار

‫محبّتین چیراخلارى سؤنوْبلر

خاموش شد چراغ محبت در این دیار

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

کپی برداری

(هرگونه کپی برداری از مطالب  این وبلاگ بدون ذکر منبع وجاهت قانونی ندارد.)

   ( لازم به ذکر است که اخیرا"پایگاه خبری شباویز مطالب وبلاگ اینجانب را بدون اجازه وذکر منبع با نام اولین های چمن سلطان کپی نموده است.)

 

یاد آن روزها بخیر

 

 یاد آن روزها بخیر

 اقتصادمان کوپنی بود وبا گرفتن سهمیه  قند ، شکر،برنج و.... ایام زندگی را می گذراندیم ولی صفا وصمیمیت در خانه هایمان موج می زد، منیتی در کار نبود از زندگی پرزرق وبرق امروز خبری نبود وسادگی زیباترین واژه درگفتار وکردارمان بود. شب نشینی های شب های طولانی زمستان و آن قصه های شیرین بزرگان یادش بخیر.در مهمانی هایمان اثری از تجملات نبود ودر کنار هم خوش  می گذراندیم . احترام به بزرگان ، اقوام ، معلمان جایگاه مناسبی داشت وهمیشه حرمت ها نگه داشته می شد . دیدارهایمان با اقوام نزدیک ،سالیانه نبود واز کنارهم بودن لذت می بردیم. از رفتن به منزل عمو، دایی و....ابایی نداشتیم ودر کنار عمو زاده هاو....بزرگ وبزرگترمی شدیم با هم بودن معنای زیبای زندگی را درک می کردیم وگذر ایام تند وسریع بود. آری ! به داشته هایمان قناعت می کردیم وامید به او(خدا) فردایمان را می دیدیم. یاد آن روزها بخیر!

مسلمانان آخر الزمان

شیخ صدوق در کتاب  ثواب الاعمال  به سند مزبور از  حضرت امام صادق  (ع) روایت می کند که پیغمبر (ص) فرمودند:  زمانی بر این امت خواهد آمد که از قرآن جز رسم واز اسلام جز اسم نماند،آنها خودر را مسلمان می نامند، در حالی که از هر کس به اسلام دورترند،مساجد آن ها به صورت آبادولی از لحاظ هدایت وتقوی خراب است.دانایان آنان بدترین دانایان هستندکه در زیر آسمان زندگی می کنند، فتنه وآشوب از آن ها سر می زند وهم به سوی آنها باز می گردد.1

شیخ صدوق در کمال الدین از نزال بن سبره  روایت می کند که گفت  علی بن ابی طالب(ع) بر ما خطبه خواند پس از حمدو ثنای الهی سه بار فرمود: سلونی ایها الناس  قبل ان تفقدونی  :  یعنی ای مردم ! پیش از آن که مرا از دست بدهید هر چه می خواهید از من بپرسید.در این وقت صعصعة بن صوخان از جا برخاست وگفت : یا امیرالمومنین (ع) دجال کی خواهد آمد؟علی (ع) فرمودند به خدا قسم دراین باره سائل ومسئول(تو ومن) یکسان هستیم   ( یعنی این از اسراری است که فقط خدا می داند) ولی آنچه میگویم ازبرکن!علامات آن این است: دجال وقتی می آید که :

1-مردم نماز را بمیرانند.

2-   امانت را ضایع کنند.

3-  دروغ گفتن را حلال شمارند.

4-  ربا بگیرند، رشوه بگیرند.

5-  ساختمان هارا محکم بسازند .

6-  با زنان مشورت کنند، پیوند خویشان را پاره کنند.

7-  هواپرستی پیشه ساختند وخون یکدیگررا بی ارزش دانستند..

8-  حلم وبردباری در میان آنان نشانه ضعف وناتوانی باشد.

9-   ظلم وستم باعث فخر گردد.

10-امرا فاجر،وزرا ظالم،وسرکردگان دانا خائن  وقاریان قرآن  فاسق باشند.

11- شهادت باطل آشکار باشد، اعمال زشت وگفتار بهتان آمیز و گناه وطغیان وتجاوزعلنی گردد.

12- قرآن ها زینت شود، مسجدها نقاشی ورنگ آمیزی ومناره ها بلند گردد.

13- اشرار مورد عنایت قرار گیرندو صفها در هم بسته شود.

14- خواهش هامختلف باشد وپیمان ها نقض گردد.

15-  زن ها به واسطه میل شایانی که به امور دنیا دارنددر امر تجارت با شوهران خود شرکت جویند.

16-   صدای فاسقان بلند گردد و از آن ها شنیده شود.

17-   بزرگ قوم رذیل ترین آن هاست.از شخص فاجر به ملاحظه شرش تقیه شود.

18- دروغگوتصدیق وخائن امین گردد.

19- زنان نوازنده ،آلات طرب وموسیقی به دست گرفته نوازندگی کنند.

20- مردم پیشینیان خودرا لعنت نمایند.

21-  زن ها بر زین ها سوار شوند وزنان به مردان ومردان به زنان شباهت پیداکنند.

22-  شاهد در محکمه بدون این که از وی درخواست شود شهادت می دهدودیگری به خاطر دوست خودبر خلاف حق گواهی دهد.

23-  احکام دین را برای غیردین بیاموزندوکار دنیارابه آخرت مقدم دارند.

24- پوست میش رابردل های گرگ ها بپوشند در حالی که آن ها از مردار متعفن تر واز صبر تلخ تر است.

    در آن موقع شتاب وتعجیل کنید که دجال خواهد آمد.2

 شیخ صدوق در کمال الدین از محمد بن مسلم روایت می کندکه از حضرت باقر(ع) پرسیدم یابن رسول الله قائم شما کی خواهد آمد ؟ فرمود :هنگامی که مردها مانند زنان وزنها شبیه مردان گردند ومردان به مردها وزنان به زن ها اکتفا کنند. زن ها بر زین ها سوار شوند،شهادت های ناحق قبول وگواه عادلان رد شود ومردم ریختن خون یکدیگروعمل زنا و خوردن ربا را آسان شمارند، واز اشرار به واسطه ترس از زبانشان ملاحظه شود!هنگامی که سفیانی از شام وشخص یمنی از یمن خروج کنند و فرو رفتگی در بیداء پدید آید وجوانی پاک سیرت ( نفس الزکیه) از آل محمد در بین رکن ومقام به نام محمد بن حسن به قتل رسدو صدایی از آسمان بیاید که حق در پیروی از قائم آل محمد وشیعیان اوست.در آن وقت قائم ما قیام خواهد کرد. 3

 

      -------------------------------------------------------------------------------------------------------

         1-.(مهدی موعود.علامه مجلسی ترجمه علی دوانی ص 958)

          2- (همان منبع ص962و963).

         3- (همان منبع ص961).

         

شهدا

به مناسبت29سالگرد شهادت  شهید علی حسین محبی

در شب بیست ویکم ماه مبارک رمضان سال1341در روستای چمن سلطان الیگودرز کودکی چشم برجهان گشود که پدرش مرحوم ابوتراب محبی وی را علی حسین نام نهاد.علی حسین دوران کودکی راباصبوری وسادگی پشت سر نهاد.بعد ازدوران طفولیت در سن 7سالگی برای کسب علم ودانش راهی دبستان توحیدگردید.دوره راهنمایی وسال اول دبیرستان را در مدرسه رسالت مشغول به ادامه تحصیل شد. با آن که پدرش کارمند وزرات راه وترابری بودوخانواده از لحاظ مالی مشکلی نداشتندولی اواز همان کودکی می خواست تا روی پای خود بایستدلذااوقات فراغت از درس ومدرسه را در کوره های آجرپزی،مزارع کشاورزی ویا صحرا در پی انجام کار سپری می کردتا با اندک درآمد خود،بخشی از هزینه های تحصیلی خود را فراهم آوردو باری را از دوش خانواده بردارد.هرگاه فرصتی دست می دادوموقعیت ایجاب می کرد،راهی مسجدمی شدواوقات فراغت خودرا به تلاوت قرآن وانجام فرایض دینی میگذراند.در رفتارهای اجتماعی بسیار صبور ومهربان بود.صله ارحام رابه خوبی انجام می دادونسبت به بزرگان خانواده وفامیل بااحترام خاص رفتارمی کردوباکوچکترها نیزمهربان وصمیمی بودبطوری که همه اورا دوست می داشتند.در صورتیکه مورداهانت واقع می شدبا متانت ورفتار مناسب،اهانت کننده را به عذر خواهی وا می داشت واز جنجال ودرگیری به شدت پرهیزمی کرد.از همان نوجوانی با حکومت ستم شاهی مخالف بودوباپیروزی انقلاب اسلامی شادمانی وعشق خودرابه حاکمیت اصول دینی در جامعه پنهان نمی کرد.از این رواز اولین کسانی بود که درمحل سکونت خود به شجره طیبه ی بسیج پیوست واز اعضای فعال پایگاه مقاومت شهیدبهشتی شهرک امام(چمن سلطان)شد. در سال 1361 جهت انجام خدمت مقدس سربازی اعزام گردید.وبه مدت 2سال در تیپ 55 هوابردارتش جمهوری اسلامی ایران سربازی را به سلامت به اتمام رساند.

پس از گذراندن خدمت مقدس سربازی ازسال1363در چهارنوبت  درلباس بسیجی به مناطق  جنگی اعزام ودر عملیات های مختلف شرکت ودر مقابل دشمنان متجاوزمردانه جنگید.هرگاه که می خواست عازم جبهه شود،بدون اینکه اطرافیان خودرا خبر کند ،بار سفرمی بست وعازم می شد.همرزمانش می گویند :زمزمه لبهای زیبای او این شعر بود:

بسیجی گر کوچک وکم سن وسال است             ولیکن درعمل سردار عشق است

آری! او خود سردار عشق بود ونسبت به امام ومقتدای خود عشق می ورزید.دوران مقدس سربازی را در میان دلاورمردان تیپ55هوابردارتش ودر مناطق عملیاتی وجنگی گذراند.وی روحیه نظم وجنگ های منظم وسازماندهی شده را از ارتش یاد گرفت وبا روحیه بسیجی در هم آمیخت وعلیه دشمن بعثی به کاربرد.در میدان مبارزه نیز ساده وبی ریا بودوبیشتر مایل بود در میدان جنگ باشدتا در حاشیه آن، به طوری که پیشنهادمعاونت گروهان را نپذیرفت وگفت :ترجیح می دهم در میان رزمندگان اسلحه به دست باشم وبجنگم.

از خوش ذوقی وباهوشی وی،همرزمانش چنین می گویند:روزی در منطقه دربندیخان عراق مستقر بودیم، باران به شدت می باریدوفضای داخل سنگرها پراازآب شده بود.وقتی علی حسین رسیدو اوضاع راآن گونه دید،بلافاصله تعدای جای موشک پلاستیکی برداشت وبا سرنیزه خود آنها را از وسط به دو نیمه کردسپس ناودانی ساخت وآن ها را در سقف سنگرها قرار داد تا از نفوذ آب به داخل سنگرها جلوگیری کند.

همسنگر دیگر او میگوید:در یکی از روزها که برای انجام عملیات کربلای 5به منطقه شلمچه اعزام شدیم.وقتی از چادر خارج می شدیم علی حسین را دیدم که ستون جلوی چادر را گرفته ودر حالی که لبهایش خندان بود،خطاب به آن چنین می گفت:ای چادر، ای محل آسایش واستراحت رزمندگان ، چند نفر از میهمانان تودیگر از این میدان باز نخواهند گشت،خاطره آنان رابا خود داشته باش. در همین عملیات علی حسین به همراه شهید اسماعیل کرچی ویکی از همراهانش در میدان نبرد به شهادت رسیدندو دیگر هیچ وقت به آن چادر باز نگشتند.

همرزم دیگر او می گوید:قبل از حرکت به سوی خط مقدم،علی حسین در کنار در خروجی چادر ایستاده بودوخطاب به بچه ها گفت:بچه ها دیشب خواب دیدم که مرا دربان بهشت انتخاب کرده اند.هریک ازشماکه می آمدید تا وارد شوید،من اجازه نمی دادم.همه شما آمدید وبر گشتید.اما وقتی اسماعیل کرچی آمدواز من خواست که اجازه دهم واردبهشت شود بی درنگ از اوخواستم وارد شود.در همان زمان اسماعیل نشسته بودوبه حرف های او گوش می داد.نا گهان جستی زد  وعلی حسین رادر آغوش گرفت وگفت:عزیزم این گونه که تو تعریف می کنی ،فقط من وتو از این جمع شهید خواهیم شد،پس معطل  چی هستی؟زود باروبنه راببندو حرکت کن.

همرزم دیگری می گوید: شب قبل از عملیات کربلای 5تعدادی ازبچه هادورهم جمع شده بودندوهریک خاطره ای تلخ یا شیرین را بیان می کرد.در آن میان علی حسین لب به سخن گشود وگفت :وقتی برگه مرخصی را گرفتم وبه خانه برگشتم پاسی از شب گذشته بود.تصمیم گرفتم با کلیدی که همراهم بوددر خانه رابازکردم وبه درون خانه رفتم، بدون اینکه خانواده رااز خواب بیدار کنم.آهسته درب را بازکردم وبراساس تجربه قبلی آرام به سراغ رختخواب رفتم و بدون این که برق اتاق را روشن کنم،یک پتوبرداشتم وآمدم بخوابم.در حالی که به آهستگی حرکت می کردم،ناگهان پدرم پایم را محکم گرفت وفریاد زد :دزد،دزد!

مادر وبرادرم نیز با صدای پدرم از خواب بیدار شدندودنبال دزد بودند.دیدم اگر خودم را معرفی نکنم ممکن است کتکی مفصل بخورم .من هم فریاد زدم ،بابامن علی حسینم،مادرم که از شنیدن صدایم بهت زده شده بود، نمی دانست از شوق گریه کندویا بادیدن قیافه پدرم ،بخندد.به هر جهت به خیر گذشت و من هم توضیح دادم که نمی خواستم نیمه شب شمارابیدارکنم،آن ها نیزپذیرفتند وبالبخند های زیبای خودصحنه ای زیبا آفریدند.

آری!عملیات غرورآفرین کربلای 5 در تاریخ 1365/10/19 در منطقه شلمچه آغاز شده بود وشهیدعلی حسین محبی ودیگرهمرزمانش در گردان ابوذر تیپ57 ابوالفضل پس از الحاق به دیگر یگان های عمل کننده وارد منطقه عملیاتی شدندو علی حسین به عنوان تیر بارچی گردان،با سینه ای ستبروعزمی آهنین درشلمچه (کانال پرورش ماهی)گمرک کنونی به سوی دشمن در حرکت بودکه قبل ازرسیدن به خطوط دشمن،حدود ساعت 12شب1365/10/19ناگهان تیرباراودچار مشگل گردیدو برای درست کردن آن مجبور شد تاچندلحظه ای بنشیند.وقتی  تیرباررا آماده کردآن را به دوش گرفت وبه سمت دیگر همرزمانش که مسافتی را از اوفاصله گرفته بودند، حرکت کرد.هنوز به جمع آن ها نپیوسته بود که دو خمپاره با فاصله کمی به زمین اصابت کردند.ترکشهای برخاسته از آن خمپاره ها،بهزاد محبی وحاج رضا لبیکی را مجروح وقامت نیلوفری علی حسین را خونین کردند.در همان قتل گاه بود که یارخلعت زیبای شهادت را بر تن اوپسندیدو او را برآستان مقدس خود دعوت کرد.آری! همان گونه  که او خواب دیده بود در این عملیات اوو شهید اسماعیل کرچی به آرزوی خود رسیدندودیگر به چادرهایشان باز نگشتند.

پیکرپاکش در تاریخ1365/10/23به زادگاهش چمن سلطان انتقال ودرمیان حزن واندوه همرزمانش واهالی محترم شهرک تشییع ودر گلزارشهدا به خاک سپرده شد.

                                                      <<  نامش جاودان ووراهش پررهروباد. >>

منابع:

طلایه داران صبح (یاسهای سپید الیگودرز)علی اعوانی (تدوين) - 964-06-6427-8

 شهید علی حسین محبی،شهید اسماعیل محبیان

 

شهید حسین محبی فرزند محمد ولی که در تاریخ1362/9/5 جبهه مریوان به شهادت رسیدودرتخت فولاد اصفهان به خاک سپرده شده اند.(روحش شاد)

به یاد شهید منصور کاظمی قهرمان ناو سهند


بیست وهفتمین سالگرد عروج شهید ناو استوار دوم منصور کاظمی

ما نیز به یاد شهدا هستیم وشهیدوالا مقامی که جسمش هیچ گاه به وطن بازنگشت 

گفتگوبا ناخدا سوم جانباز بازنشسته نادر مباركي تنها بازمانده ناو سهند. .

جناب ناخدا در روز 29 فروردین سال 67 چه گذشت؟
4
صبح روز 29 فروردین سال 67، مصادف با اولین روز ماه مبارك رمضان، من نگهبان میز پاس بودم. مسعود حواسچی یكی از پرسنل ناو كه مرخصی رفته بود، وارد ناو شد. با دیدن او از جایم بلند شدم و او را در آغوش گرفتم و به شوخی به او گفتم: «مسعود، از ترس موشك باران تهران فرار كردی؟»! او كه بچه تهران بود در جوابم گفت: «قسمت و اجل آدم در هر كجا مقدر شده باشد در همان جا به وقوع خواهد پیوست، چه در تهران، چه در خلیج فارس.» از هم جدا شدیم، او رفت و من هم كه مدت نگهبانی ام به پایان رسیده بود پست نگهبانی خود را تعویض كردم و بعد از خوردن سحری برای استراحت به خوابگاه ناو رفتم. حوالی ساعت 8 صبح مرا از خواب بیدار كردند و گفتند: «یك ماموریت فوری برای ناو مشخص شده است، سریع آماده شو.» در آن زمان ناو ما برای پاره ای از تعمیرات از دریا به اسكله برگشته بود و در اسكله به سر می برد. افسر رسته پس از دریافت پیام، بلافاصله ما را در سینه ناو جمع كرد و خبر این ماموریت را بدون اشاره به جزئیات آن اعلام كرد. با شنیدن خبر ماموریت حساس، شور و شعف خاصی در میان بچه ها به وجود آمد. بعضی ها دوست داشتند با خانواده های خود خداحافظی كنند، برخی دیگر خانواده و همه چیز خود را فراموش كرده بودند و فقط به مسلح و آماده نمودن ناو فكر می كردند. گویی به همه بچه ها الهام شده بود كه آن روز، روز دیگری است. شهید صفرزایی رو به افسر رسته كرد و گفت: «چرا حقیقت را به ما نمی گویی؟ یك دفعه بگو می خواهیم برویم شهید شویم. ما كه آمادگی برای شهادت داریم، فقط اجازه بدید كه بریم آخرین خداحافظی خودمونو با خانواده هامون انجام بدیم.» افسر رسته در جواب او گفت: «نه اصلااینجوری نیست، شما چرا اینجوری فكر می كنید؟» بالاخره مقدمات آماده سازی ناو پایان یافت و ناو حوالی ساعت 12 ظهر از اسكله جدا شد. حدود 1/5 بعدازظهر، افسر رسته و فرمانده ناو،ماموریت ما را به صورت واضح و دقیق اعلام كردند. در ناو حالت جنگی اعلام شده بود. به ما خبر دادند ناوچه جوشن از منطقه دوم دریایی بوشهر در درگیری با ناوگان پنجم آمریكا منهدم و در دریا غرق شده است. ریشه این درگیری و تعرض آمریكا این بود كه یك كشتی نفتی كویتی كه در اسكورت ناوهای آمریكایی بود در برخورد با مین دریایی كه آن را از طرف ایران می دانستند خسارت زیادی دیده بود و آمریكایی برای فروكش ساختن این عصبانیت و وارد ساختن ضربه متقابل به ایران به اسكله های نفتی ایران حمله كرده و اسكله رشادت را به آتش كشیده بودند. از طرف دیگر ناوچه جوشن كه برای دفاع از اسكله و منابع نفتی ایران به منطقه رفته بود مورد تعرض و حمله ناوگان پنجم آمریكا قرار گرفته و در دریا غرق شده بود. خبر تعرض ناوهای آمریكایی به منابع نفتی ایران و غرق شدن ناوچه جوشن، حس انتقام جویی را در دل بچه های ناو شعله ور ساخت. حدود ساعت یك ربع به چهار بعدازظهر، آژیر محل جنگ در ناو به صدا درآمد. همه سریعا به محل جنگ خود رفتند و با آمادگی كامل مستقر شدند. یك هواپیمای رهگیری و جنگی آمریكا به طرف ناو حمله كرد. توپ های مستقر در ناو با تیراندازی خود به سمت آن هواپیمای آمریكایی عكس العمل نشان دادند، هواپیما مجبور به فرار شد؛ هواپیمای دوم به سمت ناو حمله ور شد ولی آن هم در وارد ساختن ضربه به ناو ناكام ماند. حدود یك ربع از آغاز درگیری ما با هواپیماهای آمریكایی نگذشته بود كه اولین موشك در زیر پای توپ 20 میلیمتری اورلیكن اصابت كرد. این موشك باعث ایجاد شكاف چند متری در پاشنه ناو و از كار انداختن سیستم برق ناو شد، عده ای از بچه ها هم به شدت مجروح شدند. با تلاش بچه ها آتش سوزی ناشی از انفجار مهار گردید و برق اضطراری ناو روشن شد. بچه ها تمام تلاش خود را برای مقابله با حملات دشمن انجام می دادند. موشك های دشمن از زوایای مختلف به بدنه ناو اصابت می كرد و بدنه را شكافته و در داخل ناو منفجر می شد. با این وضعیت بچه ها دست از مقابله و دفاع برنمی داشتند و توپ های ناو همچنان كار می كرد. پزشكیار ناو به پرسنل مجروح رسیدگی می كرد. بچه ها یك به یك مجروح یا شهید می شدند. شهید پرهیزگار رفت برای بچه های مجروح كه طلب آب می كردند آب بیاورد اما دیگر برنگشت. شهید منصور كاظمی، پزشكیار ناو درحین رسیدگی و مداوای مجروحین به شهادت رسید. عده ای از بچه ها در داخل آب بودند، دستور ترك ناو صادر شده بود ولی اكثر بچه ها مقاومت می كردند و تا لحظات آخر قبل از غرق ناو حاضر به ترك ناو نبودند. عده ای از همكاران در قسمت های داخلی ناو گیر افتاده بودند و امكان خارج شدن و نجات دادن خود را نداشتند چون در قسمت های مختلف ناو به خاطر ضربات ناشی از اصابت و انفجار موشك قفل شده بود. ناخدا رضایی فرمانده دوم ناو، در این وانفسا به سراغم آمد و گفت: «نادر، بپر تو آب، بپر تو آب.» قایق های نجات ناو باز نمی شد، آنهایی هم كه باز می شد و در داخل آب بود به خاطر اصابت تركش های ناشی از انفجار موشك های آمریكایی، متلاشی یا سوراخ شده بود.
چرا نیروی هوایی به كمك شما نیامد؟
دریا و آسمان منطقه در سیطره قدرت نظامی و اهریمنی آنها بود. به جنگنده های ایرانی اخطار داده بودند. در صورت درگیری هوایی، امكان سقوط جنگنده های خودی بسیار زیاد بود. آنها حتی به یدك كش هایی كه قصد كمك رسانی به ما داشتند اخطار داده بودند. خیلی جالب است دشمن وارد حریم دریایی كشور ما بشود و به شناورهای ما حمله كند و اجازه هم ندهد كسی به كمك ما بیاید، آمریكایی ها را می گویم، همان هایی كه امروز ادعای دفاع از حقوق بشر می كنند.
بالاخره سرنوشت شما و ناو چه شد؟
ناو، هشت موشك خورده بود، موشك نهم درست خورد زیر پاشنه چپ كه من در آنجا بودم. شدت انفجار مرا از جای خود به هوا بلند كرد و محكم به كف پاشنه ناو كوبید. چند دقیقه ای در حالت بی هوشی بودم. وقتی به هوش آمدم متوجه شدم از سرم خون می آید، چشمم پر خون شده بود. احساس گرما در دست راستم كردم، وقتی به دستم نگاه كردم دیدم آستین دستم آغشته به خون شده است، وقتی بیشتر دقت كردم متوجه شدم تركشی به دست راستم اصابت كرده است، هنوز دست بردار نبودم، با آن حالم به سمت توپ 20 میلی متری رفتم و خواستم دوباره تیراندازی كنم ولی متاسفانه به خاطر اصابت موشك، توپ از كار افتاده بود. در این وضعیت ناچار شدم جلیقه نجات خود را محكم بسته و خودم را داخل آب بیندازم، خدا رحمت كند شهید ناو استوار بهزاد پناه را، یك چوب دو متری كنترل صدمات را از داخل ناو به داخل آب انداخت. از طرف دیگر آقای گلبازی یك حلقه نجات به داخل آب انداخت. چوبی كه بهزاد پناه به آب انداخته بود من یك سر آن را و شهید بهزاد پناه سر دیگر آن را گرفته بود. پنج متری از ناو فاصله نگرفته بودیم كه یك موشك دیگر درست به زیر توپ 35 میلی متری خورد و حمید قهرمانی بلافاصله با اصابت تركش های آن به شهادت رسید. چند دقیقه ای از این رویداد تلخ نگذشته بود كه یك هلی كوپتر آمریكایی به سمت ناو حمله ور شد و یك راكت به طرف ناو شلیك كرد. اصابت تركش های راكت، جسم مطهر شهید بهزاد پناه را نشانه رفت و او در آغوشم جان به جان آفرین تسلیم كرد. با ناراحتی و گریه رو به گلبازی كردم و گفتم: «گلبازی، بهزاد شهید شد. بهزاد شهید شد
صحنه تلخ و اسفباری بود، دریا رنگ خون گرفته بود، خورشید در سمت راست و ناو سهند در سمت چپ هر دو در حال غروب و افول بودند، اشك در چشمانمان حلقه زده بود، بغض راه گلویمان را بسته بود. بچه ها قرآن می خواندند. بعضی دعا می كردند، گروهی سرود جمهوری اسلامی را سر می دادند. رنگ آب عوض شده بود، دریا رنگ خون شهیدان را به خود گرفته بود. یك آن احساس كردم كوسه ای به طرف من نزدیك می شود، به بچه ها گفتم: «بچه ها اگر كوسه پای مرا زد، شما سریع مرا از جمع خود جدا كنید كه كوسه فقط مرا بخورد و احتمال خطر برای دیگر بچه ها وجود نداشته باشد.» در آن لحظات چشم خود را بستم و مشغول خواندن شهادتین خود شدم. جرات باز كردن چشم خود را نداشتم، بعد از مدتی دستم را به پای راست، پای چپ، دست راست و دست چپم كشیدم، دیدم دست و پایم سرجایش است. آنوقت به آرامی چشمم را باز كردم، دعای بچه ها مستجاب شد و كوسه از طرف من دور شد و رفت، من آنجا امداد غیبی را با تمام وجودم احساس كردم. هوا رو به تاریكی می رفت، ناو در حال غرق شدن بود، ولی پرچم سه رنگ جمهوری اسلامی بر روی دكل ناو همچنان در حال اهتزاز بود. صحنه عجیبی بود، همراه بچه هایی كه در آب دور هم بودیم به علامت احترام به پرچم و ناوشكن همیشه جاوید سهند حالت خبردار به خود گرفتیم. بچه ها زار زار گریه می كردند، همكاران ما كه در داخل كابین ها و اتاق های ناو محبوس مانده بودند، زنده زنده به زیر آب می رفتند. خاطرات چندین ساله خدمتم در ناوشكن سهند از جلو چشمم می گذشت و تنها اشك برگونه هایم جاری می شد. ناو سهند در دریا غرق شد و خورشید هم آن طرف غروب كرد. اما فردا صبح، خورشید دوباره طلوع كرد ولی سهند هیچ وقت طلوع نكرد
سهند افول كرد تا هر روز در این سرزمین صلح، آرامش و امنیت و اقتدار ایران اسلامی طلوع كند. سهند غروب كرد تا خلیج فارس برای همیشه، خلیج فارس بماند
زمان به تندی می گذشت، تاریكی مطلق بر دریا حاكم شده بود. هیچ امیدی به نجات نبود، ناگهان نوری از دور نمایان شد، امید نجات در دل هایمان زنده شد، همه با همه یكصدا فریاد زدیم: «كمك، كمك، ما اینجا هستیم، كمك.» نور به ما نزدیك شد، یدك كشی از منطقه یكم به كمك ما آمده بود. پرسنل یدك كش با زحمت و فداكاری خود، ما را از آب گرفتند و داخل یدك كش منتقل كردند؛ در داخل یدك كش دوباره گریه و زاری را از سر گرفتیم و به یاد همرزمان شهیدمان افتادیم، به یاد حرف مهناوی صفرزایی كه در موقع حركت می گفت: «بچه ها من برنمی گردم،» و واقعا همین طور شد و صفرزایی برنگشت و به شهادت رسید و یا مسعود حواسچی كه وقتی از او در اسكله پرسیدم، از ترس موشك باران تهران فرار كردی؟ در جوابم گفت: «تقدیر و اجل انسان هر كجا باشد، محقق می شودواقعا همین جور شد و در خلیج فارس به شهادت رسید نه در تهران، و یا ابراهیم زاده، همرزم دیگرمان كه سر و صورتش سوخته بود و در داخل یدك كش و بیمارستان بر سر و روی خود می زد و می گفت: «نادر من نتونستم كمكت كنم، نادر من نتونستم كمكت كنم.» منظور او شهید نادر افشار جوان بود كه در داخل كابین های ناو زندانی شده بود و از ابراهیم زاده طلب كمك كرده بود و ابراهیم زاده نتوانسته بود به او كمك كند. برای همین در یدك كش و بیمارستان مثل افراد موج گرفته، تعادل روحی خود را از دست داده بود و بر سر رو روی خود می زد و می گفت: «نادر من نتونستم كمكت كنم.» سرانجام یدك كش، ما را ساعت 4 صبح روز بعد به اسكله بندرعباس رسانید و از آنجا ما را به بیمارستان منتقل كردند.روز 29 فروردین سال 67 به پایان رسید، اما خاطره تلخ شرارت های دشمن آمریكایی و خاطرات شیرین و پر افتخار از خود گذشتگی های همرزمان ناوشكن جمهوری اسلامی سهند هیچ وقت در یاد و خاطره ما به پایان نخواهد رسید. در پایان به روح بلند شهیدان سهند و سبلان و جوشن درود می فرستم و برای تمامی ایشان علو درجات الهی آرزومندم
ما هم از شما به جهت انجام این مصاحبه، تقدیر و تشكر می كنیم، موفق و پیروز باشید
گفتگو از: سیدجلال موسوی

شادی روحش صلوات

 

عکس

گل های زندگی ام     امیر مهدی و امیر محمد محبی

اولین ها و(نخبگان چمن سلطان)

(هرگونه کپی برداری از مطالب  این وبلاگ بدون ذکر منبع وجاهت قانونی ندارد.)

                                                    

           

                                            بنام او که هر چه ازاوست

با توجه به اینکه بسیاری از عزیزان هم وطن چمن سلطانی در اقصی نقاط کشور ساکن می باشند،ونسل جوان ما نسبت به گذشته چمن سلطان اطلاعات کمتری داشته ودارند. به منظور معرفی روستایمان ویاد عزیزانی که زحمات بسیاری  برای روستا کشیده اند  و از جمع ما رفته اندتصمیم بر آن گرفتم تامختصری از اولین ها طی قرن گذشته ویا بیشتررادر چمن سلطان که با کمک بزرگان تهیه گردیده  به منظورمعرفی  به عزیزان  بدون هیچگونه تعصب قومی ذکر نمایم واگرچنانچه نام عزیزی ذکر نشده است دوستان عزیزمی توانند با نظرات خود در وبلاگ  وارشاد وراهنمایی های حکیمانه  خود این حقیر رادر تکمیل موارد یاری نمایند .( همچنین از زحمات پدرم (مرحوم حاج اسدمحبی)وعموها ودیگر اقوام واهالی چمن سلطان که در یادآوری مطالب  گذشته مرا یاری دادند کمال تشکر را دارم چرا که بدون اطلاعاتی که آنان در اختیارم قرار دادند نمی توانستم مجموعه مطالب ارزشمندذیل را برای اطلاع شما همشهریان عزیزم دراختیارتان قرار دهم.

بدیهی است، چنانچه عزیزان چمن سلطانی  اطلاعات کاملتری داشته ویادارندکلیه نظرات عزیزان همشهری را بردیده منت نهاده و نسبت به اضافه نمودن آن به مطالب خویش اقدام خواهم نمود:

 --------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 1- مراکز آموزشی

1-اولین مرکز آموزشی توسط مرحوم آقا کریم صالحی پدر آقایان عباس ومهدی صالحی در منزل مرحوم رمضان روشن ایجاد گردید .کلاسهای اکابر در شب برگزار می گردید.دروس قرآن و فارسی تدریس می شد که مدرسه پس از مدتی به منزل حسام جنانی نقل مکان نمود.

2-  دومین مرکز آموزشی مدرسه ابتدایی بدر نام داشت که در محل مدرسه شهید کاظمی فعلی احداث گردید.

3-  سومین مرکز آموزشی مدرسه ابتدایی طوس نام داشت که در سال 1343احداث گردید.

4- در دهه 50مدارس راهنمایی ایجاد شد.

5-  در ابتدای دهه 60 مدرسه توحید احداث شد.

6-  در دهه60 دبیرستان رسالت ایجاد شد که در رشته فرهنگ وادب دانش آموز می پذیرفت و دردهه70 به علت بالا بودن تعداد دانش آموزدو رشته ادبیات وعلوم انسانی و علوم تجربی در دبیرستان دایر گردید.

 

7-  در دهه 70دانشسرای ابتدایی در چمن سلطان ایجاد گردید که در آن زمان از کل استان لرستان پذیرش داشت و تعدادبیش از 30 نفر ازدانش آموزان آن  که اهل درود بودند در جاده الیگودرز –درود جان باختند.(روحشان شاد)

لازم به ذکر است که مدارس فوق به شهیدبهمن صحرایی و شهیدمنصور کاظمی تغییر نام یافت.

8-  اولین مدیران ودبیران:

ازاولین مدیران ودبیران می توان به نام های مرحوم آقا کریم صالحی ،سید عباس صالحی،آقای نور بخش از بروجرد،آقای حسینی دبیر ریاضی ازاصفهان ،آقای منصور لعل گانی ، تقی توکلی خسروکمرزرین ،آقای نوبان خسرو قادری وآقای نوبخت اشاره کرد.اولین سرایدار درمدارس مرحوم فرج الله جنانی بوده که بنابر روایتی دانش آموزان را از صحرا می گرفت وبه مدرسه می آورد.

 اولین شاعر توانا در روستا معلم عزیزم  استاد الله یار بیات می باشد  که دارای اشعار زیبایی می باشندوچندین کتاب نیز تالیف نموده اند.

 ------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 2- مراکز درمانی وبهداشتی

 

1-اولین مرکزدرمانی(درمانگاه) دردهه1340به کوشش ها وتلاشهای  مصرانه مرحوم کربلایی اکبر زمانی وبا مشارکت اهالی  واهدای زمین از طرف مرحوم هوشنگ خان  بختیاری احداث گردید.که اولین دکتر آن یکی از سادات بوده که درساخت پلها بر روی رودخانه نقش داشته است. بیشتر  پزشکان آن تا دهه 1360هندی ؛بنگلادشی یا پاکستانی بودند.از اولین کارمندان درمانگاه می توان به مرحوم محمدباقر رجب فریدونی وحاج علی قادری  اشاره کرد که بعدها پرسنل زحمت کشی چون تقی جعفری،یحیی بیات،مرحوم حاج محمود کاظمی،مسیح الله محبی و....

اضافه شدند.اولین دندان پزشک تجربی مرحوم حاج علیرضا بخشی درکل چمن سلطان واطراف بود.

2- حمام ها:

1-    حمام قدیمی : این حمام در کنار مسجد جامع قرار داشته است وهم اکنون به طور کامل ازبین رفته است  که حمام مردانه وزنانه جدا داشته است وحمام زنانه آن به نام حمام حلیمه  معروف بوده است.

2-   تعداد 4عدد حمام که در دهه سی 1330وبعد از آن با مشارکت اهالی ساخته شدو با سوخت نفت سیاه گرم می شدندو در چهار محله روستا  بنا گردید این حمام ها تا دهه 1370 فعال بوده وبعد از آن به علت ساختن حمام در منازل ، از بین رفته اند وساختمان آنها رو به نابودی است.

3- خانه بهداشت

مرکز خانه بهداشت  روستایکی از اولین مراکزدر سطح شهرستان الیگودرز می باشد که احداث گردیده است.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 3- مساجد

 

1-    مسجد جامع

2-   مسجد ابوالفضل

3-  مسجد کربلایی رجب

4-  مسجد امام حسن (ع)

5-  مسجدی که در محله اصلانی ها بوده وهم اکنون خراب شده است.

 ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


4- مراکز نظامی

 

1-    پاسگاه انتظامی: قدمت ایجاد  پاسگاه انتظامی در روستا به بیش از 80 سال ویا یشتر می رسد که به منظوربرقراری نظم وامنیت در روستا وحومه تاسیس گردیده است.

2-   مرکزسپاه ناحیه قائم:این مرکز در دهه1370 در قلعه هوشنگ خان بختیاری تاسیس گردید.

3-  پایگاه مقاومت شهید بهشتی: این پایگاه پس از پیروزی انقلاب به همت برادر جانباز حاج

رضا لبیکی و دیگر عزیزان تاسیس گردید که ثمره آن تقدیم بیش از30شهید؛ جانباز وآزاده عزیز به جمهوری اسلامی بود.

اولین سربازان اعزام  شده به خدمت از چمن سلطان:

1- مرحوم حاجی رمضانی پدر جلیل رمضانی

2-   مرحوم مهراب صحرایی

3-   مرحوم عبدالکریم رمضانی پدر منصور

اولین نظامیان درجه دار چمن سلطانی:

ا- از اولین نظامیان می توان به حیدر آقا نامدار بختیاری اشاره کرد.

2-عبدالکریم رمضانی که در خرم آبادخدمت نمودند.

3-مرحوم ولی الله جنانی که در ورامین تهران خدمت نمودند. وتا رده های فرماندهی پاسگاه پیشرفت نمودند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 5-روحانیون وعالمان دینی

از اولین روحانیون وعالمان دینی می توان به موارد ذیل اشاره نمود:

1-   مرحوم ملا عبدالحسین وملا عبدالکریم عابدینی پدر بزرگ برادران عابدینی.

2-  مرحوم حسام جنانی که ایشان قدرت مادی ومعنوی بسیاری داشته وبیشتر اهالی روستا اورا قبول داشته اند.

3- مرحوم ملا حسن آقا بیات که علاوه بر زهد وتقو دارای خطی  بسیارزیبا بوده اند.

4- مرحوم شیخ محمدحسن قاضی  که وی نیز علاوه بر زهد وتقوا خطی بسیار نیکو هم داشته است.

5-  مرحوم سید اکبر صالحی که خاندان ایشان در نزد اهالی از احترام خاصی بر خوردارند.

6- از روحانیون بعد از انقلاب هم می توان به حاج آقا شیخ ناصر بیات،حاج آقا شیخ علی برخورداری، حاج آقا شیخ احسان حیدری،حاج آقا بسحاق و....... اشاره کرد.

 ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

6- مهاجرت

مهاجرت بر چسبی است که که پس از پیروزی انقلاب اسلامی وحتی قبل از آن بر هشتاد درصد جوانان روستایمان زده شده است به خاطر کمبود کار وعدم درآمد وشغل مناسب وبیکاری فصلی نا گزیر شده اندوطن وزادگاه خود را ترک نموده وهر کدام در گوشه ای از ایران اسلامی زندگی نمایندواین امرمیسر نشده است مگر به دلیل بی توجهی مسئولین استان و شهر الیگودرزکه متاسفانه نبود یک شهرک صنعتی باعث  مهاجرت جوانان ما شده است.

1-مهاجرت به خارج از کشور:

1-   اولین مهاجر به خارج از کشورمرحوم کربلایی یدالله امانی بوده است که نامبرده ساکن کویت ونانوایی داشته است.

2-  منصور قشلاقی فرزند یوسف علی که دریکی از کشورهای اروپا یی زندگی می کند.

3- بسیاری از عزیزان روستایمان نیز در کشورهای مختلف زندگی می کنند.

4- اولین چمن سلطانی که در خارج از کشور فوت نموده است مرحوم کربلایی صفرعلی جعفری که بیش از صد سال پیش در عراق فوت نموده است ودر کنارمقبره دو طفلان مسلم بن عقیل دفن گردیده است.

 

2-مهاجرت به داخل کشور:

1-اصفهان:از اولین مهاجران به اصفهان می توان از مرحوم نصرالله بسحاق و مرحوم حاج احمد بیات را نام برد.

2-اهواز: مرحوم جعفر ظریفی از اولین مهاجران به اهواز بوده است.

3-تهران:  اولین مهاجران به تهران مرحوم ولی الله جنانی ،تقی زمانی،حیدر زمانی ؛ علی اصغر زمانی (فرزندان محمد مهدی زمانی) بوده اند.

4-شیراز: اولین مهاجر به شیراز آقای عبدالله جنانی  وبرادرانش فرزندان نورالله جنانی بوده اند.

1-   رشت: اولین مهاجر به شهر رشت محمدرضا جنانی بوده است که هم اکنون ساکن شهر رشت می باشد.

2-  خرم آباد:اولین مهاجر به مرکزاستان عبدالکریم رمضانی بوده است.

 3- مهاجرانی که از سایر نقاط به چمن سلطان وارد شده اند:

1- خوانسار: از  اولین مهاجران از خوانسار خاندان زمانی ومرحوم حسین دباغی بوده اند.

2-   افوس :از اولین مهاجران که از روستاهای اطراف وارد چمن سلطان شده اند می توان قنبرو علی آقا گرجی ودرویش گرجی که اصالتا" افوسی بوده وبعد از مدتی زندگی در چمن سلطان به افوس مراجعت نموده اند.

3-  مغانک : از این روستا برادران جدیدی وارد چمن سلطان شده اند.

4- قلعه عبدالرضا: از این روستا برادران عظیمی به چمن سلطان مهاجرت نموده اند.

5- و اقوام زیادی که طی دهه های اخیر وارد چمن سلطان شده اند.

 

 ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------ح

7-حمل ونقل

1-اولین راننده  درچمن سلطان هاشم بیات فرزند الله بخش بود که درآبادان رانندگی می کرد.

2-اولین مینی بوس جاده الیگودرز به چمن سلطان متعلق به محمد رجب فریدونی بوده است.

3-اولین مینی بوس جاده اصفهان –ازنا متعلق به آقای نبی عابدینی بوده است.

4-اولین راننده بولدزر وگریدر مرحوم سلیمان وابوتراب محبی بوده اند که درساخت جاده اصفهان –الیگودرزنقش داشته واز کارکنان وزارت راه وترابری بوده اند.

5-    اولین کمباین  متعلق به آقای علی نیکره بود که وی اولین راننده کمباین نیز بود.

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

    8-ورزشی

اولین  تیم فوتبال در چمن سلطان به همت وتلاش آقایان حسین ظریفی ،باقرعسگری مرحوم فضل الله عسگری، اسماعیل محبی ،ولی حیدری و...... تحت عنوان تیم منتخب چمن سلطان تاسیس گردید که پس از انقلاب  به خاطروجود بیش از حد تعداد بازیکن مستعد ،چندین تیم بنام های زیرتشکیل گردید:

1-تیم شهدا

2 -تیم حزب الله

3-تیم نبرد

4-  تیم جوانان (امید)

5- تیم فرهنگیان

6- ودیگر تیمها

هرساله به مناسبت عید نوروز با دعوت ازتیم های شهر الیگودرز ودیگر روستاها مسابقات برگزارو

جام قهرمانی به تیمهای برنده داده می شد.فوتبال چمن سلطان در دهه 1360 در مسابقات استان در مقابل تیم های منتخب بروجرد، خرم آباد ، الشتروالیگودرزو.... حرفهایی برای گفتن داشت و روی آن حساب ویژه ای می شد.متاسفانه هم اکنون نه یادی از آن تیم ها  می شود ونه نام بازیکنی ذکر می شود.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

   9-آزادگان

1-اولین آزاده سرافراز ،شهید کربلایی اسماعیل بیات بود که ایشان  پس از تحمل  ده سال اسارت به میهن اسلامی برگشت و به خاطرشکنجه های فراوان و آثار آن به رحمت ایزدی پیوست که متاسفانه به خاطر کوتاهی مسئولین بنیاد شهید الیگودرز ایشان نه در قطعه شهدا دفن گردیدونه اینکه نام شهید  بر روی مزارش حک  گردید ودر حق ایشان واقعا جفا گردید.(روحش شاد)

2- آ زادگان سرافراز دیگر چمن سلطانی  به نام های سید محمد صالحی،اسد بهرامی،سعید قشلاقی، ومجیدمحبی می باشند که پس از تحمل سالها اسارت به میهن عزیز بازگشتند .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

     10-ایثار وشهادت

  در طی جنگ تحمیلی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران جوانان بسیاری از روستای چمن سلطان همراه با دیگر همرزمان خود راهی جبهه های نبردحق علیه باطل شدند واز جان ومال خود گذشتند تا من وشما زندگی راحتی داشته باشیم ودر کلیه گردانها و گروهانهای تیپ57 ابوالفضل حضوری فعال داشتند که در شجاعت واز جان گذشتگی زبانزد خاص وعام  بودند وهمچنین عزیزانی که درارتش ودیگر ارگان ها خدمت می نمودند  ودر نتیجه این فدا کاری ها بیش از 35 شهید و آزاده و جانباز سرافراز تقدیم  میهن اسلامی گردید(یادشان گرامی باد).          

1-    اولین شهید:  شهید حیدرعلی تقی اصفهانی که در سال1360 شهید شدند.

2-   اولین معلم شهید:شهید اسماعیل کرچی که در تاریخ19/10/1365درکربلای5شلمچه به شهادت رسیدند.

از معلمان شهیدی که در چمن سلطان ودردبستان شهیدصحرایی تدریس می کردند می توان به

شهید اسماعیل خیراللهی آموزگار پایه چهارم و شهید محمد رضا بابایی اشاره کرد.

3-اولین شهید دریا: شهید ناواستواردوم منصور کاظمی که در نبردی نابرابر با ناوهای آمریکادر خلیج همیشه فارس دراوج شجاعت ورها نکردن مسئولیت پزشکیاری خود تا غروب ناو سهند جنگیدو با   ناو  و  همرزمانش غرق و شربت شهادت نوشید.

3-  اولین مفقود الاثر داود روشن فرزندعباس  می باشد .

4-  اولین خانواده ای  که دو تن از فرزندانش شربت شهادت نوشیدند  آقای علی اصغر صحرایی

بودند که دو عزیزش رحمان و بهمن را تقدیم انقلاب نمودند.

5-  اولین شهید  درگیری با منافقین شهید اسماعیل محبیان بودند که در عملیات مرصادبه شهادت رسید.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

     11-آسیاب ها

-آسیاب آبی متعلق به  مرحوم میرزا عبدالخان پدرمیرزا محمود قراتکنی بوده ودرجای منزل فعلی جلیل رمضانی قرار داشته است.

2-آسیاب آبی متعلق به مرحوم کربلایی محمود آقابیات که در کنار جاده رکن آبادبالاتر از مزرعه جومونه قرارداشته واز بین رفته است.

3-آسیاب آبی که در کنار منزل فعلی آقای حسین ظریفی قرار داشته است ومتعلق به مرحوم کربلایی معصوم علی جعفری ومرحوم قاسم آقابابایی بوده است وازبین رفته است.

4-آسیاب مرحوم علی اکبر روشن که تنها آسیاب برقی بوده وتادهه 1370 فعال بود.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

  12-آرامستان ها

-گلستان شهدا (گلزار): که درکنارپاسگا ه انتظامی چمن سلطان واقع شده است.

2-دومین آرامگاه در شمال شرق روستا در کنار تپه های چشمه خاتون  واقع شده است.

3-آرامگاه قدیمی که در کنار مخابرات فعلی واقع شده است.

4-آرامگاه قدیمی که اکنون مدرسه شهید صحرایی وشرکت تعاونی  ودارالقرآن در آن احداث گردیده اند.

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

  13-دیگر زحمت کشان

1-   از اولین کسانی که برای برق چمن سلطان  زحمت  زیادی کشیدند مرحوم خسرو

زمانی  بودند ( روحش شاد ).

2-  اولین ریس شورای اسلامی چمن سلطا ن مرحوم شفیع آقا محبی بودند که زحمات زیادی برای روستا کشیدند.( روحش شاد).

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

 

 ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------

   14-نخبگان  چمن سلطان  ( کندمز گیلره)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

 

 

چمن سلطان یکی از روستاهایی است که متاسفانه بعد از انقلاب مورد بی مهری مسئولین استان قرار گرفته است واگرامکانات وفضاهای آموزشی مناسبی در اختیار فرزندان این دیار قرارمی گرفت بی شک امروزه شاهد درخشش  ستارگان بی شماری از این دیار در سرزمینمان ایران بودیم واگر تک ستاره هایی نیز ازاین دیاردرآسمان ایران می درخشند تنها با تلاش وکوشش های فراوان خویش توانسته اند دراقیانوس عظیم علم ودانش نامی شایسته برای خویش  به یادگاربگذارند واینان کسانی هستند که درگمنامی به سر می برند  ووظیفه خویش می دانیم تا ضمن معرفی آن ها به نسل امروز وهم وطنانمان در سراسر ایران اسلامی تنها بتوانیم قدردان زحمات آنان بوده وبر خود ببالییم و افتخار نماییم که چنین عزیزانی در اقصی نقاط ایران از وطن ما خدمت می نماینددراینجا ضمن احترام به کلیه عزیزانی که دارای مدارک تحصیلی کارشناسی ارشد(M.AیاM.S)بوده تنها به مدارک دکترا(Ph.D)یا(D.SC) می پردازیم و از کلیه هم وطنانمان خواهشمند است  چنانچه عزیزی دارای مدرک دکترا بوده واینجانب  وی را نشناخته ویا اطلاعی ندارم از طریق ارسال نظرات برای ماارسال بر دیده منت نهاده ووی را معرفی خواهم نمود :

 ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

                                                        

1-   پروفسور آرش صحرایی

پروفسورآرش صحرایی  به عنوان جوانترین پروفسور جهان شناخته شد. وهم اکنون در خارج از کشور به سر می برند.

 

PhD Candidate at University of Ottawa-Structural Engineering

Education
  1. University of Ottawa / Université d'Ottawa

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

 

2-   دکتر پرویز بیات

 دکتر پرویز بیات فرزند مرحوم حاج احمد بیات دارای دکترای معماری واز اعضای هیئت علمی دانشگاه آزاد شهرکردبودند.دکتر بیات در تاریخ 94/10/11روز جمعه بر اثر سکته قلبی  در گذشت.(روحش شاد)

 

ایشان از اساتید برجسته معماری درایران واصفهان بودند.

 

 ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

 

3-  دکتر اکبر ظریفی

 

دکتر اکبر ظریفی فرزند حسین متولد 1348دارای دکترای تاریخ واز اعضای هیئت علمی دانشگاه شهید چمران اهواز می باشند.

 -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

 

4- دکتر سیدجواد صالحی

 

دکتر سید جواد صالحی فرزند سید محمود دارای دکترای علوم سیاسی   واستادیار دانشگاه شیراز می باشند.ایشان نفر سوم کنکور سراسری دررشته فرهنگ وادب بودند.

 

 

سوابق اجرایی  ایشان:سازمان برنامه و بودجه -منطقه آزاد كيش - سازمان ملي جوانان- دانشگاه مفيد -دانشگاه كيش -دانشگاه پيام نور - هیات علمی دانشگاه شيراز - معاون دانشجوئی و فرهنگی دانشگاه شيراز از اسفند ماه

 

 --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

5- دکتر محمد رضا یوسفی       

دکتر محمد رضا یوسفی دارای دکترای زبان وادبیات عرب وریاست دانشگاه آزاد اسلامی واحدرامهرمز را بر عهده دارد.

 

اهم فعالیت های اجرایی:

 

- مسئول دفتر بررسی آثار علامه شهید مطهری در دانشکده الهیات دانشگاه شهید چمران.

 

- مدیر حوزه فرهنگی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه شهیدچمران.

 

- مدیر گروه الهیات دانشگاه آزاد اسلامی واحد رامهرمز.

 

_ مدیر گروه معارف اسلامی.

 

- دبیر هم اندیشی استادان و نخبگان دانشگاهی دانشگاه آزاد اسلامی واحد رامهرمز.

 

- رئیس اداره پژوهشی دانشگاه آزاد اسلامی واحد رامهرمزبه مدت 2 سال.

 

- معاون آموزشی دانشگاه آزاد اسلامی واحد رامهرمزبه مدت 6.

 

- معاون دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد رامهرمزبه مدت 6.

 

_ عضو شورای آموزشی واحد.

 

_ عضو شورای پژوهشی.

 

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

 

 

6-  دکتر کورش قادری                           

دکتر کورش قادری فرزند میرزا متولد1355 دارای مدرک دکترای علوم ومهندسی آب از دانشگاه تربیت مدرس در سال1386 می باشدکه هم اکنون نیز استاد دانشگاه شهید باهنر کرمان می باشند.

 

 

 -------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

7- دکتر اکبر محبی                                     

 

دکتر اکبر محبی فرزند علی متولد1358دارای دکترای ریاضی کاربردی(گرایش آنالیز عددی)از دانشگاه صنعتی امیرکبیرتهران در سال1388 می باشد. وی هم اکنون ازاعضای هیئت علمی دانشگاه کاشان ومعاون آموزشی دانشکده ریاضی می باشد. اهم فعالیت های اجرایی ایشان:

 

 

 

  • معاون آموزشی دانشکده علوم ریاضی و عضو شورای آموزشی دانشگاه از سال 1391 تاکنون
  •  مدیر گروه ریاضی کاربردی از سال 1390 تا سال 1392
  • عضو تیم تهیه نرم افزار شبیه ساز مخازن نفتی در پژوهشگاه صنعت نفت ایران
  • عضو کمیته علمی چهارمین کنفرانس ملی آنالیز عددی و کاربردهای آن
  • داوری بیش از بیست مقاله برای مجلات

 

 

 

عناوین کسب شده وسوابق تحصیلی:

 

 

  • 1-فارغ التحصیل رتبه اول کارشناسی در سال 1382
  • 2-فارغ التحصیل رتبه اول کارشناسی ارشد در سال 1384
  • 3-عضویت در بنیاد ملی نخبگان
  • 4-استاد نمونه آموزشی دانشگاه کاشان در سال 1390
  • 5-پژوهشگر نمونه دانشگاه کاشان در سال 1392
  • 6-استاد نمونه آموزشی دانشگاه کاشان در سال 1392
  • 7-پژوهشگر نمونه دانشگاه کاشان در سال 1394

 

 

 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

8- خانم دکترلبیکی

 

خانم دکتر لبیکی فرزند حاج رضا وازپزشکان عمومی  که فارغ التحصیل دانشگاه آزاد اسلامی نجف آباد می باشدوهم اکنون به امر طبابت دربیمارستان امام جعفرصادق (ع)الیگودرز می باشد.

 

 

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

9- دکتر مسلم فضائلی پور

 

دکتر مسلم فضائلی پورفرزند عقیل که دندانپزشک می باشند وهم اکنون در شهر اصفهان  ساکن وبه امر طبابت مشغول هستند.

 -------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 10-خانم دکتر پریسا بیات

 

Parisa Bayat

PhD Student at Université Pierre et Marie Curie/Laboratoire de Chimie Structural Organique et Biologique

Iran

Current

  1. Université Pierre et Marie Curie/Laboratoire de Chimie Structural Organique et Biologique

Previous

  1. Université Paris-Sud

Education

  1. Sharif University of Technology

 

harif University of Technology

Master's degree, Analytical Chemistry

2010 – 2012

University of Isfahan

Bachelor’s Degree, Chemistry

2006 – 2010

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------

11- دستیار پروفسوردکتر فرشید رمضان پور

Ramezanipour

Assistant Professor

 

  • Chemistry Room 2004
  • 502-852-7061
  • farshid.ramezanipour@louisville.edu

About

Dr. Ramezanipour joined the Department of Chemistry in August 2015. A Ph.D. graduate of McMaster University (2011), Dr. Ramezanipour was a Postdoctoral Fellow at the University of Calgary (2011-2013) and a NSERC Postdoctoral Fellow at the University of California, Berkeley (2013-2015).

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

(هرگونه کپی برداری از مطالب  این وبلاگ بدون ذکر منبع وجاهت قانونی ندارد.)

                                            

 ( لازم به ذکر است که اخیرا"پایگاه خبری شباویز مطالب وبلاگ اینجانب را بدون اجازه وذکر منبع با نام اولین های چمن سلطان کپی نموده است.)

 

 

 

لطف حق

مادر موسی، چو موسی را به نیل                                                                       

:: در فکند، از گفتهٔ رب جلیل                                                                              

:: خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه

:: گفت کای فرزند خرد بی‌گناه

:: گر فراموشت کند لطف خدای

:: چون رهی زین کشتی بی ناخدای

:: گر نیارد ایزد پاکت بیاد

:: آب خاکت را دهد ناگه بباد

:: وحی آمد کاین چه فکر باطل است

:: رهرو ما اینک اندر منزل است

:: پردهٔ شک را برانداز از میان

:: تا ببینی سود کردی یا زیان

:: ما گرفتیم آنچه را انداختی

:: دست حق را دیدی و نشناختی

:: در تو، تنها عشق و مهر مادری است

:: شیوهٔ ما، عدل و بنده پروری است

:: نیست بازی کار حق، خود را مباز

:: آنچه بردیم از تو، باز آریم باز

:: سطح آب از گاهوارش خوشتر است

:: دایه‌اش سیلاب و موجش مادر است

:: رودها از خود نه طغیان میکنند

:: آنچه میگوئیم ما، آن میکنند

:: ما، بدریا حکم طوفان میدهیم

:: ما، بسیل و موج فرمان می‌دهیم

:: نسبت نسیان بذات حق مده

:: بار کفر است این، بدوش خود منه

:: به که برگردی، بما بسپاریش

:: کی تو از ما دوست‌تر میداریش

:: نقش هستی، نقشی از ایوان ماست

:: خاک و باد و آب، سرگردان ماست

:: قطره‌ای کز جویباری میرود

:: از پی انجام کاری میرود

 

:: موجش اول، وهله، چون طومار کرد

:: تند باد اندیشهٔ پیکار کرد

:: بحر را گفتم دگر طوفان مکن

:: این بنای شوق را، ویران مکن

:: در میان مستمندان، فرق نیست

:: این غریق خرد، بهر غرق نیست

:: صخره را گفتم، مکن با او ستیز

:: قطره را گفتم، بدان جانب مریز

:: امر دادم باد را، کان شیرخوار

:: گیرد از دریا، گذارد در کنار

:: سنگ را گفتم بزیرش نرم شو

:: برف را گفتم، که آب گرم شو

:: صبح را گفتم، برویش خنده کن

:: نور را گفتم، دلش را زنده کن

:: لاله را گفتم، که نزدیکش بروی

:: ژاله را گفتم، که رخسارش بشوی

:: خار را گفتم، که خلخالش مکن

:: مار را گفتم، که طفلک را مزن

:: رنج را گفتم، که صبرش اندک است

:: اشک را گفتم، مکاهش کودک است

:: گرگ را گفتم، تن خردش مدر

:: دزد را گفتم، گلوبندش مبر

:: بخت را گفتم، جهانداریش ده

:: هوش را گفتم، که هشیاریش ده

:: تیرگیها را نمودم روشنی

:: ترسها را جمله کردم ایمنی

:: ایمنی دیدند و ناایمن شدند

:: دوستی کردم، مرا دشمن شدند

:: کارها کردند، اما پست و زشت

:: ساختند آئینه‌ها، اما ز خشت

:: تا که خود بشناختند از راه، چاه

:: چاهها کندند مردم را براه

:: روشنیها خواستند، اما ز دود

:: قصرها افراشتند، اما به رود

:: قصه‌ها گفتند بی‌اصل و اساس

:: دزدها بگماشتند از بهر پاس

:: جامها لبریز کردند از فساد

:: رشته‌ها رشتند در دوک عناد

:: درسها خواندند، اما درس عار

:: اسبها راندند، اما بی‌فسار

:: دیوها کردند دربان و وکیل

:: در چه محضر، محضر حی جلیل

:: سجده‌ها کردند بر هر سنگ و خاک

:: در چه معبد، معبد یزدان پاک

:: رهنمون گشتند در تیه ضلال

:: توشه‌ها بردند از وزر و وبال

:: از تنور خودپسندی، شد بلند

:: شعلهٔ کردارهای ناپسند

:: وارهاندیم آن غریق بی‌نوا

:: تا رهید از مرگ، شد صید هوی

:: آخر، آن نور تجلی دود شد

:: آن یتیم بی‌گنه، نمرود شد

:: رزمجوئی کرد با چون من کسی

:: خواست یاری، از عقاب و کرکسی

:: کردمش با مهربانیها بزرگ

:: شد بزرگ و تیره دلتر شد ز گرگ

:: برق عجب، آتش بسی افروخته

:: وز شراری، خانمان‌ها سوخته

:: خواست تا لاف خداوندی زند

:: برج و باروی خدا را بشکند

:: رای بد زد، گشت پست و تیره رای

:: سرکشی کرد و فکندیمش ز پای

:: پشه‌ای را حکم فرمودم که خیز

:: خاکش اندر دیدهٔ خودبین بریز

:: تا نماند باد عجبش در دماغ

:: تیرگی را نام نگذارد چراغ

:: ما که دشمن را چنین میپروریم

:: دوستان را از نظر، چون میبریم

:: آنکه با نمرود، این احسان کند

:: ظلم، کی با موسی عمران کند

:: این سخن، پروین، نه از روی هوی ست

:: هر کجا نوری است، ز انوار خداست

.            (پروین اعتصامی,)