به یاد شهید منصور کاظمی قهرمان ناو سهند
بیست وهفتمین سالگرد عروج شهید ناو استوار دوم منصور کاظمی
ما نیز به یاد شهدا هستیم وشهیدوالا مقامی که جسمش هیچ گاه به وطن بازنگشت
گفتگوبا ناخدا سوم جانباز بازنشسته نادر مباركي تنها بازمانده ناو سهند. .
جناب ناخدا در روز 29 فروردین سال 67 چه گذشت؟
4 صبح روز 29 فروردین سال 67، مصادف با اولین روز ماه مبارك رمضان، من نگهبان میز پاس بودم. مسعود حواسچی یكی از پرسنل ناو كه مرخصی رفته بود، وارد ناو شد. با دیدن او از جایم بلند شدم و او را در آغوش گرفتم و به شوخی به او گفتم: «مسعود، از ترس موشك باران تهران فرار كردی؟»! او كه بچه تهران بود در جوابم گفت: «قسمت و اجل آدم در هر كجا مقدر شده باشد در همان جا به وقوع خواهد پیوست، چه در تهران، چه در خلیج فارس.» از هم جدا شدیم، او رفت و من هم كه مدت نگهبانی ام به پایان رسیده بود پست نگهبانی خود را تعویض كردم و بعد از خوردن سحری برای استراحت به خوابگاه ناو رفتم. حوالی ساعت 8 صبح مرا از خواب بیدار كردند و گفتند: «یك ماموریت فوری برای ناو مشخص شده است، سریع آماده شو.» در آن زمان ناو ما برای پاره ای از تعمیرات از دریا به اسكله برگشته بود و در اسكله به سر می برد. افسر رسته پس از دریافت پیام، بلافاصله ما را در سینه ناو جمع كرد و خبر این ماموریت را بدون اشاره به جزئیات آن اعلام كرد. با شنیدن خبر ماموریت حساس، شور و شعف خاصی در میان بچه ها به وجود آمد. بعضی ها دوست داشتند با خانواده های خود خداحافظی كنند، برخی دیگر خانواده و همه چیز خود را فراموش كرده بودند و فقط به مسلح و آماده نمودن ناو فكر می كردند. گویی به همه بچه ها الهام شده بود كه آن روز، روز دیگری است. شهید صفرزایی رو به افسر رسته كرد و گفت: «چرا حقیقت را به ما نمی گویی؟ یك دفعه بگو می خواهیم برویم شهید شویم. ما كه آمادگی برای شهادت داریم، فقط اجازه بدید كه بریم آخرین خداحافظی خودمونو با خانواده هامون انجام بدیم.» افسر رسته در جواب او گفت: «نه اصلااینجوری نیست، شما چرا اینجوری فكر می كنید؟» بالاخره مقدمات آماده سازی ناو پایان یافت و ناو حوالی ساعت 12 ظهر از اسكله جدا شد. حدود 1/5 بعدازظهر، افسر رسته و فرمانده ناو،ماموریت ما را به صورت واضح و دقیق اعلام كردند. در ناو حالت جنگی اعلام شده بود. به ما خبر دادند ناوچه جوشن از منطقه دوم دریایی بوشهر در درگیری با ناوگان پنجم آمریكا منهدم و در دریا غرق شده است. ریشه این درگیری و تعرض آمریكا این بود كه یك كشتی نفتی كویتی كه در اسكورت ناوهای آمریكایی بود در برخورد با مین دریایی كه آن را از طرف ایران می دانستند خسارت زیادی دیده بود و آمریكایی برای فروكش ساختن این عصبانیت و وارد ساختن ضربه متقابل به ایران به اسكله های نفتی ایران حمله كرده و اسكله رشادت را به آتش كشیده بودند. از طرف دیگر ناوچه جوشن كه برای دفاع از اسكله و منابع نفتی ایران به منطقه رفته بود مورد تعرض و حمله ناوگان پنجم آمریكا قرار گرفته و در دریا غرق شده بود. خبر تعرض ناوهای آمریكایی به منابع نفتی ایران و غرق شدن ناوچه جوشن، حس انتقام جویی را در دل بچه های ناو شعله ور ساخت. حدود ساعت یك ربع به چهار بعدازظهر، آژیر محل جنگ در ناو به صدا درآمد. همه سریعا به محل جنگ خود رفتند و با آمادگی كامل مستقر شدند. یك هواپیمای رهگیری و جنگی آمریكا به طرف ناو حمله كرد. توپ های مستقر در ناو با تیراندازی خود به سمت آن هواپیمای آمریكایی عكس العمل نشان دادند، هواپیما مجبور به فرار شد؛ هواپیمای دوم به سمت ناو حمله ور شد ولی آن هم در وارد ساختن ضربه به ناو ناكام ماند. حدود یك ربع از آغاز درگیری ما با هواپیماهای آمریكایی نگذشته بود كه اولین موشك در زیر پای توپ 20 میلیمتری اورلیكن اصابت كرد. این موشك باعث ایجاد شكاف چند متری در پاشنه ناو و از كار انداختن سیستم برق ناو شد، عده ای از بچه ها هم به شدت مجروح شدند. با تلاش بچه ها آتش سوزی ناشی از انفجار مهار گردید و برق اضطراری ناو روشن شد. بچه ها تمام تلاش خود را برای مقابله با حملات دشمن انجام می دادند. موشك های دشمن از زوایای مختلف به بدنه ناو اصابت می كرد و بدنه را شكافته و در داخل ناو منفجر می شد. با این وضعیت بچه ها دست از مقابله و دفاع برنمی داشتند و توپ های ناو همچنان كار می كرد. پزشكیار ناو به پرسنل مجروح رسیدگی می كرد. بچه ها یك به یك مجروح یا شهید می شدند. شهید پرهیزگار رفت برای بچه های مجروح كه طلب آب می كردند آب بیاورد اما دیگر برنگشت. شهید منصور كاظمی، پزشكیار ناو درحین رسیدگی و مداوای مجروحین به شهادت رسید. عده ای از بچه ها در داخل آب بودند، دستور ترك ناو صادر شده بود ولی اكثر بچه ها مقاومت می كردند و تا لحظات آخر قبل از غرق ناو حاضر به ترك ناو نبودند. عده ای از همكاران در قسمت های داخلی ناو گیر افتاده بودند و امكان خارج شدن و نجات دادن خود را نداشتند چون در قسمت های مختلف ناو به خاطر ضربات ناشی از اصابت و انفجار موشك قفل شده بود. ناخدا رضایی فرمانده دوم ناو، در این وانفسا به سراغم آمد و گفت: «نادر، بپر تو آب، بپر تو آب.» قایق های نجات ناو باز نمی شد، آنهایی هم كه باز می شد و در داخل آب بود به خاطر اصابت تركش های ناشی از انفجار موشك های آمریكایی، متلاشی یا سوراخ شده بود.
چرا نیروی هوایی به كمك شما نیامد؟
دریا و آسمان منطقه در سیطره قدرت نظامی و اهریمنی آنها بود. به جنگنده های ایرانی اخطار داده بودند. در صورت درگیری هوایی، امكان سقوط جنگنده های خودی بسیار زیاد بود. آنها حتی به یدك كش هایی كه قصد كمك رسانی به ما داشتند اخطار داده بودند. خیلی جالب است دشمن وارد حریم دریایی كشور ما بشود و به شناورهای ما حمله كند و اجازه هم ندهد كسی به كمك ما بیاید، آمریكایی ها را می گویم، همان هایی كه امروز ادعای دفاع از حقوق بشر می كنند.
بالاخره سرنوشت شما و ناو چه شد؟
ناو، هشت موشك خورده بود، موشك نهم درست خورد زیر پاشنه چپ كه من در آنجا بودم. شدت انفجار مرا از جای خود به هوا بلند كرد و محكم به كف پاشنه ناو كوبید. چند دقیقه ای در حالت بی هوشی بودم. وقتی به هوش آمدم متوجه شدم از سرم خون می آید، چشمم پر خون شده بود. احساس گرما در دست راستم كردم، وقتی به دستم نگاه كردم دیدم آستین دستم آغشته به خون شده است، وقتی بیشتر دقت كردم متوجه شدم تركشی به دست راستم اصابت كرده است، هنوز دست بردار نبودم، با آن حالم به سمت توپ 20 میلی متری رفتم و خواستم دوباره تیراندازی كنم ولی متاسفانه به خاطر اصابت موشك، توپ از كار افتاده بود. در این وضعیت ناچار شدم جلیقه نجات خود را محكم بسته و خودم را داخل آب بیندازم، خدا رحمت كند شهید ناو استوار بهزاد پناه را، یك چوب دو متری كنترل صدمات را از داخل ناو به داخل آب انداخت. از طرف دیگر آقای گلبازی یك حلقه نجات به داخل آب انداخت. چوبی كه بهزاد پناه به آب انداخته بود من یك سر آن را و شهید بهزاد پناه سر دیگر آن را گرفته بود. پنج متری از ناو فاصله نگرفته بودیم كه یك موشك دیگر درست به زیر توپ 35 میلی متری خورد و حمید قهرمانی بلافاصله با اصابت تركش های آن به شهادت رسید. چند دقیقه ای از این رویداد تلخ نگذشته بود كه یك هلی كوپتر آمریكایی به سمت ناو حمله ور شد و یك راكت به طرف ناو شلیك كرد. اصابت تركش های راكت، جسم مطهر شهید بهزاد پناه را نشانه رفت و او در آغوشم جان به جان آفرین تسلیم كرد. با ناراحتی و گریه رو به گلبازی كردم و گفتم: «گلبازی، بهزاد شهید شد. بهزاد شهید شد.»
صحنه تلخ و اسفباری بود، دریا رنگ خون گرفته بود، خورشید در سمت راست و ناو سهند در سمت چپ هر دو در حال غروب و افول بودند، اشك در چشمانمان حلقه زده بود، بغض راه گلویمان را بسته بود. بچه ها قرآن می خواندند. بعضی دعا می كردند، گروهی سرود جمهوری اسلامی را سر می دادند. رنگ آب عوض شده بود، دریا رنگ خون شهیدان را به خود گرفته بود. یك آن احساس كردم كوسه ای به طرف من نزدیك می شود، به بچه ها گفتم: «بچه ها اگر كوسه پای مرا زد، شما سریع مرا از جمع خود جدا كنید كه كوسه فقط مرا بخورد و احتمال خطر برای دیگر بچه ها وجود نداشته باشد.» در آن لحظات چشم خود را بستم و مشغول خواندن شهادتین خود شدم. جرات باز كردن چشم خود را نداشتم، بعد از مدتی دستم را به پای راست، پای چپ، دست راست و دست چپم كشیدم، دیدم دست و پایم سرجایش است. آنوقت به آرامی چشمم را باز كردم، دعای بچه ها مستجاب شد و كوسه از طرف من دور شد و رفت، من آنجا امداد غیبی را با تمام وجودم احساس كردم. هوا رو به تاریكی می رفت، ناو در حال غرق شدن بود، ولی پرچم سه رنگ جمهوری اسلامی بر روی دكل ناو همچنان در حال اهتزاز بود. صحنه عجیبی بود، همراه بچه هایی كه در آب دور هم بودیم به علامت احترام به پرچم و ناوشكن همیشه جاوید سهند حالت خبردار به خود گرفتیم. بچه ها زار زار گریه می كردند، همكاران ما كه در داخل كابین ها و اتاق های ناو محبوس مانده بودند، زنده زنده به زیر آب می رفتند. خاطرات چندین ساله خدمتم در ناوشكن سهند از جلو چشمم می گذشت و تنها اشك برگونه هایم جاری می شد. ناو سهند در دریا غرق شد و خورشید هم آن طرف غروب كرد. اما فردا صبح، خورشید دوباره طلوع كرد ولی سهند هیچ وقت طلوع نكرد
سهند افول كرد تا هر روز در این سرزمین صلح، آرامش و امنیت و اقتدار ایران اسلامی طلوع كند. سهند غروب كرد تا خلیج فارس برای همیشه، خلیج فارس بماند
زمان به تندی می گذشت، تاریكی مطلق بر دریا حاكم شده بود. هیچ امیدی به نجات نبود، ناگهان نوری از دور نمایان شد، امید نجات در دل هایمان زنده شد، همه با همه یكصدا فریاد زدیم: «كمك، كمك، ما اینجا هستیم، كمك.» نور به ما نزدیك شد، یدك كشی از منطقه یكم به كمك ما آمده بود. پرسنل یدك كش با زحمت و فداكاری خود، ما را از آب گرفتند و داخل یدك كش منتقل كردند؛ در داخل یدك كش دوباره گریه و زاری را از سر گرفتیم و به یاد همرزمان شهیدمان افتادیم، به یاد حرف مهناوی صفرزایی كه در موقع حركت می گفت: «بچه ها من برنمی گردم،» و واقعا همین طور شد و صفرزایی برنگشت و به شهادت رسید و یا مسعود حواسچی كه وقتی از او در اسكله پرسیدم، از ترس موشك باران تهران فرار كردی؟ در جوابم گفت: «تقدیر و اجل انسان هر كجا باشد، محقق می شود.» واقعا همین جور شد و در خلیج فارس به شهادت رسید نه در تهران، و یا ابراهیم زاده، همرزم دیگرمان كه سر و صورتش سوخته بود و در داخل یدك كش و بیمارستان بر سر و روی خود می زد و می گفت: «نادر من نتونستم كمكت كنم، نادر من نتونستم كمكت كنم.» منظور او شهید نادر افشار جوان بود كه در داخل كابین های ناو زندانی شده بود و از ابراهیم زاده طلب كمك كرده بود و ابراهیم زاده نتوانسته بود به او كمك كند. برای همین در یدك كش و بیمارستان مثل افراد موج گرفته، تعادل روحی خود را از دست داده بود و بر سر رو روی خود می زد و می گفت: «نادر من نتونستم كمكت كنم.» سرانجام یدك كش، ما را ساعت 4 صبح روز بعد به اسكله بندرعباس رسانید و از آنجا ما را به بیمارستان منتقل كردند.روز 29 فروردین سال 67 به پایان رسید، اما خاطره تلخ شرارت های دشمن آمریكایی و خاطرات شیرین و پر افتخار از خود گذشتگی های همرزمان ناوشكن جمهوری اسلامی سهند هیچ وقت در یاد و خاطره ما به پایان نخواهد رسید. در پایان به روح بلند شهیدان سهند و سبلان و جوشن درود می فرستم و برای تمامی ایشان علو درجات الهی آرزومندم
ما هم از شما به جهت انجام این مصاحبه، تقدیر و تشكر می كنیم، موفق و پیروز باشید
گفتگو از: سیدجلال موسوی
شادی روحش صلوات